«عباس دست‌طلا» در کتابخانۀ پیروزی نقد و بررسی شد
دوشنبه 01 شهريور 1395

«عباس دست‌طلا» در کتابخانۀ پیروزی نقد و بررسی شد

نشست نقد و بررسی کتاب «عباس دست طلا» با حضور راوی و نویسنده این اثر در کتابخانۀ عمومی پیروزی تهران برگزار شد.

به‌گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، منانشر، به نقل از روابط عمومی اداره کل کتابخانه‌های عمومی استان تهران، نشست نقد و بررسی کتاب «عباس دست‌طلا» به‌همت مسئول و کتابداران کتابخانۀ عمومی پیروزی شهر تهران و با حضور محمد اللهیاری معاونت توسعه کتابخانه‌ها و کتاب‌خوانی نهاد، علی نیکنام، مدیرکل کتابخانه‌های عمومی استان، محبوبه معراجی‌پور، نویسنده، حاج عباسعلی باقری، شخصیت محوری کتاب، سهیلا عبدالحسینی، منتقد، مرضیه یگانه‌فر، مسئول و کتابداران و تنی چند از اعضای فعال کتابخانۀ صبح روز یکشنبه ۳۱ مرداد در سالن کتابخانۀ عمومی پیروزی برگزار شد.

در ابتدای مراسم، سهیلا عبدالحسینی منتقد کتاب به بیان نکات مثبت کتاب پرداخت و گفت: تقدس کار در این اثر قابل ستایش است. نویسنده در این کتاب ترکیب بسیار عالی از تلفیق کار و عبادت بیان کرده است و در واقع، در این اثر خستگی نیز خسته می‌شود از این همه پشتکار حاج عباسعلی باقری.

وی در ادامه به نقد خود از کتاب اشاره کرد و گفت: ای کاش در این اثر به مسائل خانوادگی و همسر حاج عباسعلی باقری نیز اشاره می شد چرا که من از نویسنده کتاب شنیده‌ام که وی با خانواده و همسرش رابطۀ بسیار خوب و مهربانانه دارد. پس بیان اینگونه روابط خانوادگی برای جامعۀ کنونی که زندگی‌ها با عشق آغاز و بعد از مدتی کوتاه به جدایی می‌انجامد می‌توانست الگویی برای زندگی زوج‌ها باشد.

در ادامۀ مراسمۀ حاج عباسعلی باقری به ذکر خاطراتی از چگونگی اعزام به جنگ و تحولات روحی‌اش و شخصیتی‌اش از یک تعمیرکار گلگیرساز تا یک سرباز امام خمینی (ره) پرداخت و گفت: من پیش از جبهه همۀ عمرم را در تعمیرگاه گذرانده بودم؛ ولی در جبهه چیزهایی یاد گرفتیم که پیش از آن به چشم ندیده بودیم. به قول امام که می‌فرمود ، جبهۀ یک دانشگاه است، برای ما جبهه دانشگاه بود. امدادهای غیبی و کمک شهدا همواره همراه ما بود. البته به این شکل نبود که نوری بیاید و برود، بلکه به عشق امام و شهدا و با اعتقاد و روحیه‌ای که داشتیم کار ده روزه را در سه روز انجام می‌دادیم.

این جانباز همچنین دربارۀ شهادت پسرش گفت: به نظر من شهدا انتخاب شده بودند. قصۀ آن‌ها با بقیه فرق می‌کند. پسر من هنوز شانزده‌ساله نشده بود که با مداد شناسنامه‌اش را دست‌کاری کرد و برای اعزام ثبت‌نام کرد. قبلش رضایت حاج خانم را جلب کرده بود. دورۀ آموزش را گذراند و یک‌دفعه من فهمیدم می‌خواهد اعزام شود. روز اعزام با دونفر دیگر از دوستانش در میدان شهدا قرار داشت و رفت. من به حاج‌خانم گفتم برویم بدرقه‌شان کنیم. با ماشین رفتیم دیدیم در میدان شهدا زیر باران ایستاده اند. سوارشان کردیم و به ایستگاه راه آهن رفتیم. مدتی بعد، من برای مأموریتی رفته بودم که تصادفاً او را دیدم؛ این آخرین دیدارمان بود تا اینکه شهید شد.

محبوبه معراجی‌پور نویسندۀ کتاب نیز در این نشست دربارۀ دلیل انتخاب حاج عباسعلی باقری برای نگارش کتابش گفت: من پس از تحقیق دربارۀ زندگی و حضور آقای باقری در جنگ به ناشر اصرار کردم که می‌خواهم دربارۀ ایشان بنویسم. ناشر گفت قبل از شما سه نفر رفته‌اند و به سرانجام نرسیده‌اند، ولی من مصر بودم که همین را می‌خواهم. سراغ حاج آقا باقری رفتم و البته ایشان هم استقبال کردند.

وی افزود: ابتدای دیدارمان برای این که حال و هوای ایشان دستم بیاید پرسیدم «آیا در جبهه به فکر شهادت هم بودید؟» او با همان لحن مخصوص خود پاسخ داد « خانم...! آنقدر آنجا کار زیاد بود، کی وقت می‌کردیم به شهادت فکر کنیم! ما فقط به فکر کار بودیم و کار می‌کردیم.» همین مسئله از ابتدا توجه مرا جلب کرد. من دربارۀ جنگ نمی‌نویسم. دربارۀ اقدامات انسانی‌ای که جنگ را به پیروزی رساند، می‌نویسم.

معراجی‌پور ادامه داد: پس از پیاده کردن گفت‌وگوها و خاطرات، این کار را شش بار با پنج عنوان متفاوت بازنویسی کردم. برای من مهم بود آنچه می‌نویسم خاطره و گزارش صرف نباشد، برای همین سعی کردم به خاطرات او دست نزنم و با قلم داستانی آن را پیش ببرم به‌صورتی که شخصیت داستان در طول کار بزرگ شود. البته او از ابتدا بزرگ بود؛ ولی در آغاز در رفتن به جبهه تردید دارد. جبهه که می‌رود، پس از مدتی، خودش به جمع آوری نیرو مشغول می‌شود. در طول جنگ پسرش (حسین) شهید می‌شود. من همان جا به خودم می‌گفتم دیگر ادامه نمی‌دهد؛ ولی در عین ناباوری، دیدم عزمش برای رفتن بیشتر می‌شود.

در پایان این مراسم، با تقدیم هدایایی، از محبوبه معراجی‌پور، نویسندۀ اثر، حاج عباسعلی باقری شخصیت محوری کتاب و سهیلا عبدالحسینی منتقد تقدیر به عمل آمد.

نظر بدهید