خاطرات «فاطمیون» کتاب شد/ روایتی از مدافعان افغانستانی حرم
سه شنبه 02 شهريور 1395

فاطمیون

خاطرات «فاطمیون» کتاب شد/ روایتی از مدافعان افغانستانی حرم

خاطرات شهدای تیپ فاطمیون از مدافعان حرم در قالب کتابی با عنوان «فاطمیون» منتشر شد.

به‌گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، منانشر، به‌نقل از خبرنگار مهر، گروه انتشاراتی شهید ابراهیم هادی کتابی را با عنوان «فاطمیون» شامل خاطراتی از مجاهدان شهید تیپ فاطمیون منتشر کرد.

این کتاب شامل ۴۰ خاطره از شهدای این تیپ است که از زبان آن‌ها و پیش از شهادت و یا از زبان خانوادۀ آن‌ها گردآوری شده و به‌همراه تصاویری از این شهدا همراه شده است.

به‌روایت مقدمۀ کتاب، «فاطمیون» مجموعه‌ای از نیروهای فعال شیعه و مبارز افغانستانی است که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) در مقابل تروریست‌های داعش در سوریه تشکیل شد.

در بخشی از این کتاب و به‌نقل از یکی از شهدای تیپ فاطمیون آمده است: «اگر حتی فرض کنیم که این تیپ و رزمندگانش تنها برای مقاصد جمهوری اسلامی می‌جنگد، باز هم پاسخ ما این است که برای فدا شدن آماده هستیم. امروز ام‌القرای اسلام و خانۀ امن شیعه که نام امیرالمؤمنین(ع) را زنده کرده، کشور ایران است. تمام دنیای استکبار در پشت سر وهابیون عربستانی قرار گرفته‌اند تا شیعه را نابود کنند. داعش اگر قدرت پیدا کند، هدف بعدی  خود را ایران قرار می‌دهد. ما حاضریم  خود را فدا کنیم تا ایران اسلامی حفظ شود و مگر یادمان رفته، آن زمان که طالبان قصد نابودی ما را در افغانستان داشت، ایران اسلامی به ما کمک کرد و چندین ایرانی در افغانستان شهید شدند... از طرفی ایران به ما پناه داد و خانوادۀ ما را حفظ کرد...»

در بخشی از این کتاب، یکی از اعضا تیپ، خاطره شهادت ابوحامد از فرماندهان تیپ فاطمیون را این‌گونه روایت کرده است:

ساعت از ظهر گذشت، کم طاقت شده بودند. بچه‌های شنود خبر آوردن که «تکفیری‌ها می‌گن فاطمیون تل را طلسم کردن». راست می‌گفتن. تل روطلسم کرده بودیم. طلسم غیرت حیدری. یک یا دو تا گروهشون می‌رفت عقب، جاش دو یا سه گروه دیگه می‌آمد. صدها کشته دادند؛ اما تلاش داشتند تپه ر ا بگیرند. دم غروب دیگه شل شدن. تکفیری‌ها داشتند بر می‌گشتند. ما هجده نفر شهید و نزدیک ۵۰ زخمی دادیم. از اون طرفی‌ها هم تا ۱۸ جنازه را شمرده بودیم.

تونستیم نفسی بکشیم. همه خسته بودیم، از یک شب قبل کسی نخوابیده بود. نزدیک ۴۸ ساعت. ابوحامد از همه خسته‌تر، فرماندهی که علاوه بر مسئولیت فرماندهیش، از جنگ تن به تن هم سرافزاز بیرون آمده بود.

رفتم طرفش، فاتح هم اومد. چند کلمه صحبت کردیم. باید می‌آمدم پایین تل. یعنی ابوحامد و فاتح ازم خواستند که برای کار مهمی برم پایین تل. اومدم پایین. تو چند ثانیه صدای سه انفجار شنیدم. طبیعی بود، اگه صدایی نمی‌آمد، عجیب بود. از سمت دشمن موشک شلیک شده بود و هدف هم تل قرین. تا قدم رو برداشتم. که ادامه بدم سمت پایین، خش خش مخابره آمد. یکی داد زد: حاجی رو زدن. ابوحامد رو زدن.

دنیا روی سرم خراب شد. هنوز ۱۰ دقیقه نشده بود که تنهاشون گذاشته بودم. ابوحامد و فاتح. تو آخرین نگاه که کنار هم و پشت به پشت نشستن... برگشتم بالا، نمی‌دونم چطوری. می‌دونستم که ارباب‌هاشون من رو می‌بینن. اما مگه می‌شد نرفت. رسیدم به سنگر. دود بود و خاک. ابوحامد را دیدم، اما کوتاه‌تر از همیشه. از بالای شانه چیزی نداشت...

کتاب فاطمیون در ۲۲۴ صفحه و قیمت ۶۵۰۰ تومان منتشر شده است.

نظر بدهید