نگاهی به کتاب «بی‌چشمداشت»
سه شنبه 06 مهر 1395

نگاهی به کتاب «بی‌چشمداشت»

اشعار کتاب دفترچۀ خاطرات شاعرند. صادقانه‌ترین واژه‌ها را می‌توان در این سطرهای روشن دید. گله‌هایی تلخ امّا تاثیرگذار دارند.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، منانشر، کتاب «بی چشمداشت» مجموعه شعرهای موسی عصمتی از شاعران روشندل کشورمان است که توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده و انتشارش توجه شاعران و منتقدان را به خود جلب کرده استت.

آنچه در ادامه می خوانید، یادداشت مریم کرباسی از شاعران کشورمان دربارۀ این مجموعه است.

**ردپای شاعر در پس کوچه‌های کتاب

«سعدی! تو کیستی؟ که در این حلقۀ کمند

چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم»

نوشتن نقد، آن هم بر مجموعه‌ای که در بیت‌بیت و سطرسطر، یا بهتر بگویم کوچه پس کوچه‌های شعرهایش ردّپای شاعر را دیده باشی، کار دشواری است و بنده نیز خود را در جایگاهی نمی‌بینم که منتقدگونه نگاهم را بر این کتاب، متمرکز کنم. پس به یادداشتی منصفانه بسنده می‌کنم و از خرده ایراداتی که شاعر خواسته یا ناخواسته مرتکب شده است، می‌گذرم. امیدوارم آقای عصمتی در مجموعه‌های بعدیشان همین نکات بسیار اندک را هم مورد توجه قرار دهند.

معمولاً وقتی اوّلین اثر مکتوب یک شاعر وارد بازار ادبیات می‌شود، ویژگی‌های خاص خود را دارد و مخاطبان آن به دو دسته تقسیم می‌شوند: کسانی که از پیش با نام و اشعار شاعر آشنایی کامل داشته‌اند و آنان که برای اوّلین بار با مجموعه‌ای تازه روبرو می‌شوند که البته قضاوت‌هایی متفاوت در این مقوله صورت خواهد پذیرفت.

منِ شاعر جزو دستۀ دوم هستم که برای اوّلین بار اشعار آقای عصمتی را در کتاب بی‌چشمداشت خواندم. هرچند درگذشته با نام ایشان آشنا بودم.

**شاعر در تمام این شعرها زیسته است

بدون شک آن چه در لحظۀ اول، نظر هر مخاطبی را جلب می‌کند نام این مجموعه است و این به خودی خود یکی از ویژگی‌های مثبت این کتاب به شمار می‌رود. به طوری که از همان ابتدا می‌توان فهمید، شاعر در تمام این شعرها زیسته است. شعرهایی که جلوه‌ای از وجود واقعی سرایندۀ آن‌هاست. به قول فروغ فرخزاد: «این که هر آدمی که به دنیا آمده است یک تاریخ تولّدی دارد، اهل شهر یا روستایی ست، در مدرسه‌ای درس خوانده است و یک سری اتفاقات در زندگی‌اش افتاده که برای همه می‌افتد و حرف زدن در مورد زندگی شخصی، کار بی‌فایده و خسته‌کننده‌ای ست؛ امّا شناخت فراز و نشیب زندگی هر شاعر، الزامی‌ست مخصوصاً شاعر امروز که جای پای لحظات زندگی شخصی‌اش در اشعارش کم نیست، شاعر امروز، راوی صادق لحظات زندگی خود و جامعه‌ای ست که در آن زندگی می‌کند و تمام زشتی‌ها و زیبایی‌ها، خوبی‌ها و بدی‌ها را چون نقاش ماهری در اشعار خود به تصویر می‌کشد و چنین است که شعر امروز بر خلاف شعر دیروز آیینه‌ای از روحیات شاعر است.»

**هیچ دروغی در کار نیست

پس به راستی که موسی عصمتی مصداق یک شاعر واقعی است. آن هم شاعری که دیدنش با دیدن خیلی‌ها تفاوت دارد. آن چه لحظات فراموش نشدنی‌ای را پس از خواندن این مجموعۀ جذاب برای من ثبت کرده است، همین صادق بودن شاعر است. همین که می‌توان بدون هیچ تردیدی به دنیای شخصی، عاطفی، خیالی شاعر سرک کشید و از لحظه‌لحظۀ اتفاق‌های خوب در اشعارش لذّت برد و بدانی همۀ آن‌ها حاصل تجربه‌های تلخ یا شیرین اوست و هیچ دروغی در کار نیست.

آقای عصمتی بیش‌تر از آن چه دنبال فنون ادبی و الفاظ پیچیده و دور از ذهن باشد، به دنبال شاعرانگی ست تا آن چه را می‌بیند و نمی‌بیند به بهترین و زیباترین شکل ممکن به اطرافیانش عرضه کند.

با نگاهی اجمالی به این مجموعه در می‌یابیم که شاعر در عین این که در همه حال شاکر خداوند است، گاهی به طرز صمیمانه و هنرمندانه‌ای از نابینایی‌اش گله‌مند می‌شود و آن را با لحنی تأثیرگذار بیان می‌کند:

برای دیدن لیلی، برای دیدنِ ... آه! / برای آن چه که دیگر نمی‌توان بی بی!

یا:

کاه را کوه نسازید، دلم می‌گیرد / کوه را کاه نگویید، خودم می‌بینم

زبان موسی عصمتی، زبانی ساده و روان است که به‌راحتی می‌تواند با مخاطب عام و خاص ارتباط برقرار کند. وی گاهی زبانش را به آرایه‌های ادبی نیز می‌آراید تا کلامش از این گونه زیبایی‌ها خالی نباشد؛

دل‌ها برای حتّی یک لکه ابر لک زد...

جناس "لکه" و "لک"

یا:

نازی که داشتیم تمامش نیاز شد

"ناز" و "نیاز"

و یا ایهام در این مصراع:

حیران برای گردنه‌ای داغ دار باش!

**موسیقی دلنشین شعرها

شاعر به طبیعت، روستا و زادگاهش دلبستگی فراوانی دارد که جلوه‌های آن را در بیش‌تر اشعارش به وضوح می‌توان حس کرد. وی در موسیقی، بسیار قدرتمند عمل کرده است هرچند گاهی با ضعف تألیف‌هایی مواجه می‌شویم؛ امّا به نظرم آن قدر رعایت تناسب بین واژه‌ها هوشمندانه است و موسیقی دلنشینی دارد که می‌توان از آن لغزش‌های کوچک زبانی و محتوایی گذشت.

از دیگر برجستگی‌های این کتاب، موضوعی بودن آن است. آقای عصمتی تا آن جا که توانسته، نیازهای مخاطب را در این زمینه برطرف ساخته است؛

تو عاشقانه‌ترینی، غزل غزل مجنون / پر از روایت فتحی و از ازل مجنون (اشاره به وقایع جنگ تحمیلی)

همیشه سبز بمان، تا همیشه پرباران / عروس مشرقی دشت آسیا! ایران (وطن دوستی)

کوزه بر دوش، علی (ع) گونه و بی حدّ، آبی / کوزه بر دوش، کسی مثل محمد (ص) آبی (واقعۀ غدیر)

سفرۀ عاطفه وا بود، خدا می‌خندید / سر این سفره نشستیم و نمک‌گیر شدیم

ولی انگار نمکدان سر سفره شکست / بعد از آن از خود و از ثانیه‌ها سیر شدیم (استفاده از اصطلاحات عامیانه)

ویژگی دیگری که نظرم را در این مجموعه جلب کرد، کشف‌ها و ظرافت‌های شاعرانه ست، کشف‌هایی که مختص خود شاعر است و برای لحظاتی خواننده را به فکر فرو خواهد برد؛

با بال‌های خسته و با چشم‌های خیس / از ابتدا برای شکستن رسیده‌اند

یا:

چگونه از تو بگویم؟ که بغض خواهد کرد / در ابتدای سرودن، گلوی دریاها

یا آشنایی زدایی‌هایی از این دست:

چوپان به خدا! دروغ در کارش نیست...

**شاعر شجاع

تنوع اوزان و قالب‌های شعری مانند غزل، مثنوی، رباعی و سپید نیز نشان دهندۀ شجاعت شاعر است. او عاشق ریسک کردن است و باکی از این موضوع ندارد. پس از اشعار کلاسیک این مجموعه می‌رسیم به شعرهای سپید و شاید هم سفیدی که به نظرم می‌آید مظلوم واقع شده‌اند، اشعاری که دفترچۀ خاطرات شاعرند. صادقانه‌ترین واژه‌ها را می‌توان در این سطرهای روشن دید؛ گله‌هایی تلخ امّا تاثیرگذار:

چشم‌هایم نگاتیوهایی سوخته‌اند

یا:

دیگر لبخندهایم را لبخند نمی‌زنی

یا روایت گذشته‌هایی نه چندان دور؛

صدای گنجشکان / مرا به زمستان‌هایی می‌برد / که مادرم / گوشۀ حیاط برایشان گندم می‌ریخت / و معتقد بود / هیچ گنجشکی مفت نیست

یا عاشقانه‌ای آرام و متین:

صدایت رودی ست آرام / که وقتی از دهانت جاری می‌شود / می‌توانم / آستینی بالا بزنم / تا دلم تازه شود

هر کدام از شعرهای این مجموعه، حساب و کتاب دارند و هدفی والا. شاعر حتی در چینش اشعار هم آگاهانه عمل کرده است و با شعری به یاد ماندنی اولین مجموعه‌اش را به پایان می‌برد؛

وقتی

از خانه بیرون می‌زنم

عصای سفیدم دستم را محکم می‌گیرد

تا

روسیاه جاده‌ها نباشم

وقتی

از خانه بیرون می‌زنم

زن‌های کوچه

سر بر می‌گردانند

و

زیر لب

خدا را عمیق شکر می‌کنند

وقتی

از خانه بیرون می‌زنم

صداهای بلند

به پچ پچی گنگ

رنگ می‌بازد

و صدای عصایم

بلند و بلندتر می‌شود

وقتی

از خانه بیرون می‌زنم

کودکان همسایه

به دنبالم می‌دوند و من

سلامشان را پاسخ می‌دهم

و آنان

در آرزوی گرفتن دست من

هم دیگر را هُل می‌دهند

و من

تنهاتر از گذشته

به راهم ادامه می‌دهم...

به نقل از خبرگزاری فارس

نظر بدهید