یادداشتی بر رمان «وقت بودن»؛
عاشقانۀ کویری آقای «پروانه»/ برابر تو به گریه نشستم؛ بگو چه کنم؟!
سامان در «وقت بودن» با استفاده از شیوۀ روایت سوم شخص دانای کل توانسته است از تجربیات حضور چند سالۀ خود در منطقۀ سیستان و بلوچستان حداکثر استفاده را برده و با ارائۀ توصیفاتی دقیق از آن دیار، خواننده را کاملاً درگیر داستان و آشنای به منطقه کند.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، منانشر، به نقل از نسیم آنلاین، علیرضا ملوندی- سیستان و بلوچستان و در کل خطۀ جنوب شرق کشور با محرومیتهای گوناگونی دست و پنجه نرم میکند، محرومیتهای مادی از یک سو و عدم توجه کافی از سویی دیگر باعث ایجاد رنجی مضاعف برای مردم دیار نیمروز میشود.
اگر بخواهیم در ذهنمان مروری داشته باشیم بر تعداد آثاری که پیرامون سیستان و بلوچستان خوانده یا دیدهایم، شاید به سختی بتوانیم به اندازۀ انگشتان یک دست نام ببریم. نام سیستان و بلوچستان غالباً عجین شده است با خبرهایی که از درگیری نیروهای نظامی و انتظامی با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر میشنویم یا در مورد طوفان شنهای این منطقه بشنویم؛ کمتر شده است زندگی مردم منطقه را در قاب تصویر یا رمانها و اشعار و.... ببینیم.
جواد قارایی در چند قسمت مجموعۀ مستند «ایرانگرد» سری به این منطقه زد و از نزدیک مردم بومی آن خطه و آداب سننشان را در قاب تلویزیون به میلیونها مخاطب خود نشان داد. حسن نجفی هم در «شرفناز» فیلم خود را در این سرزمین ساخت و به آن مردم پرداخت؛ اما پیش از اینها جلیل سامان، زمانی که تازه پا به عرصۀ فیلمسازی گذاشته بود، فیلم سینمایی «وقت بودن» را ساخت که موفق به کسب جایزه از جشنوارۀ فیلم فجر و جشن خانۀ سینما نیز شد؛ فیلمی که هیچ گاه رنگ اکران به خود ندید.
با عدم اکران این فیلم، سامان بر خلاف معمول فیلمنامۀ خود را با ویرایشهای ساختاری به رمان تبدیل کرد و آن را با نام رمان «وقت بودن» توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رساند.
جلیل سامان را غالباً با دو سریال معروفش یعنی «پروانه» و «ارمغان تاریکی» که هر دو به موضوع سازمان مجاهدین خلق (منافقین) میپردازد، میشناسیم؛ اما در این رمان او ماجرایی از تاریخ معاصر بیان نمیکند بلکه به میان مردم رفته و با تعریف از رنجها و محرومیتهای آدمهای عادی توانسته قدرت و تسلط خود در قصهگویی را به نمایش بگذارد.
سامان در «وقت بودن» با استفاده از شیوهۀ روایت سوم شخص دانای کل توانسته است از تجربیات حضور چند سالۀ خود در منطقۀ سیستان و بلوچستان حداکثر استفاده را برده و با ارائۀ توصیفاتی دقیق از آن دیار، خواننده را کاملاً درگیر داستان و آشنای به منطقه کند. توصیف طوفانهای منطقه، آداب و سنن و حتی خشکی زمینهای کشاورزی بلوچها به قدری دقیق است که مخاطب خود را در دل کویر میبیند و با شخصیتهای داستان و شرایط زندگیشان بهخوبی همذاتپنداری میکند. شاید بیراه نباشد اگر بگوییم سامان به دلیل کارگردان بودن و آشنایی با تصویر و جزئیات حائز اهمیت آن، رمانی تصویری عرضه کرده که در جایجای آن دکوپاژهای مناسب به چشم میخورد. علیرغم این قدرت نویسنده در توصیف جزئیات در سراسر داستان هیچ نقطهای که خلاف ادب یا عرف عمومی باشد نمیبینیم، سامان حتی معاشقۀ جانمحمد و همسرش را به تصویر میکشد؛ اما بدون آن که تحریککنندگی یا شرمآوری در این صحنهها وجود داشته باشد.
یک رسم بومی یعنی «زن طلاق» و حواشی عمل به آن دستمایۀ اصلی داستان است و این مسئله به خودی خود میتواند باعث سردرگمی مخاطب ناآشنا با منطقه و سنن آن شود؛ اما نویسنده با بهرهگیری از یک شخصیت فرعی به نام «دشتی» که قسم زن طلاق خورده و شرح موجز داستان زندگی او موفق میشود از این تله رهایی یابد و مخاطب خود را که در میانۀ راه با این رسم مواجه میشود، از سردرگمی نجات دهد و همراه خود نگاه دارد.
یکی دیگر از نقاط قوت «وقت بودن» شخصیتپردازیهای قوی آن است. کاظمی و جانمحمد بهعنوان شخصیتهای اصلی داستان کاملاً برای خواننده ملموس میشوند؛ کاظمی یک افسر باتجربه و وظیفهشناس ناجا که از هیچ چیز نمیهراسد و برای کارش اهل هیچ معاملهای نیست و جانمحمد، مرد بلوچ و زحمتکشی که در قلۀ غرور به سر میبرد؛ حاضر نیست نان حرام بر سر سفرهاش ببرد، اما اهل کوتاه آمدن هم نیست.
سامان در رمان خود کشمکش فرد با فرد (کاظمی و جانمحمد) از یک سو و فرد با جامعه (جانمحمد و جامعه بهویژه خانوادۀ همسرش) از سوی دیگر را بهعنوان عامل پیشبرنده انتخاب کرده و میتوان گفت در این مسیر تا حد زیادی موفق بوده است. خوانندۀ این رمان میبیند که دو شخصیت مثبت داستان تا حد مرگ در برابر هم میایستند؛ اما نمیتواند بهصورت کامل حق را به یک طرف دهد؛ هر دو در شرایطی قرار دارند که حرفشان تا حدی درست است و جبر روزگار آنها را در برابر هم قرار داده است. پیروزی هر یک به معنای شکست دیگری است و مخاطب تا انتهای داستان نمیتواند شکست هیچ یک از این دو قطب را بپذیرد. خانوادۀ «داربندیها» بهعنوان جریان منفی داستان دو شخصیت مثبت را در برابر هم قرار دادهاند بی آن که خودشان در این بین آسیبی ببینند و همین راز موفقیت و جذابیت داستانی است که آقای کارگردان آن را به دست ناشر سپرده است.
«وقت بودن» تلاش کرده مصائب و مشکلات مردم منطقه را بهدرستی روایت کند، منصفانه نگاه میکند و از قضاوتهای کلیشهای و صفر و صدی مطلق دست کشیده است. شاید اگر از هر کدام ما بخواهند در مورد گروهبانی که بر روی قاچاق سوخت از مرزها و در نتیجه بر روی وظیفهاش چشم میبندد، قضاوت کنیم بی تردید او را محکوم بدانیم؛ اما سامان از زاویهای دیگر به ماجرا نگاه میکند. گروهبان چشم بر روی قاچاق سوخت میبندد تا این که مردم منطقه تنها ممر درآمدشان بسته نشده و در نتیجه به سوی مواد مخدر و قاچاق مرگ روی نیاورند. در واقع این افسر بین بد و بدتر دست به انتخاب زده بود؛ حال با چنین شخصی باید چه کرد؟
نویسنده در این رمان خطکشی باریک دیگری نیز انجام داده است؛ سرکردگان قاچاق از اهل سنت هستند، در ظاهر هم، جزو معتقدین اهل سنتند؛ اما تا پایان داستان خواننده قاچاق مواد مخدر را به پای اهل سنت نمیگذارد و این در نتیجۀ نقش بسیار کوتاه اما مهمی است که سامان برای مولوی منطقه در نظر گرفته است.
«وقت بودن» هر چند برای عموم مردم جذاب است؛ اما قطعاً برای مردم سیستان و بلوچستان جذابتر خواهد بود. آنها در این آینه تصویری زیبا و پاک از خود میبینند که نه شعار میدهد و نه غلو میکند؛ به مشکلات و قاچاق مواد مخدر اشاره میکند؛ اما در دام سیاهی و فلاکت نمیافتد. حتی طرح روی جلد کتاب که یک پارچۀ سنتی بلوچی بر روی شنهای کویر است، نقش و رنگ جذاب دارد.
«وقت بودن» در صورت معرفی درست و کافی میتواند در بازار بیرونق کتاب برای خود رونق فراهم کند و سهم مردم مستضعف اما صبور بلوچ در عرصۀ فرهنگی کشور باشد.