مرگ‌اندیشی و عدالت‌طلبی در رباعی
شنبه 03 تير 1396

نگاهی به مجموعه رباعی «راهبندان»

مرگ‌اندیشی و عدالت‌طلبی در رباعی

شاعر، اصلا هنرمند، باید که آرمانی داشته باشد و قله‌ای. مخاطب، سرزمین پست و بی منظره نمی‌خواهد. و تپه‌های کوچک هم به زودی فتح می‌شود و هنرش هم از دهن می‌افتد. عرفانپور اما به بلندای خوب اوجی دخیل بسته.

با عقلی که کوچکتر بود، فکر می کردم دلیل رونق دوباره رباعی با ایرج زبردست، بیژن ارژن و جلیل صفر بیگی، مدرنیته و سرعت ذاتی آن است. فکر میکردم در عصر پیام کوتاه، رباعی چکیده دوستت دارم، به بیانی بدیع می تواند باشد. بقول غلامرضا طریقی :"ای فدای بلندی قدت/ عصر، عصر پیام کوتاه است." رفته رفته اما؛ بدیهیاتی را بازشناختم که این فرض را نقض کرد. یکی خود عمر رباعی است. آیا در عصر ابوسعید، در دوره ی رودکی و خیام و این ها هم سرسام سرعت بوده؟ ازدحام مترو و شلوغی بی.آر.تی و پهن پیکری بوئینگ بوده؟ از طرفی، در همین زمان سرعت و گذر، رمان های چند صد صفحه ای در کشور ما و مترقی ترها به تیراژ  بالا فروخته و خوانده می شود.  اما در این هر دو، پرداخت هنرمندانه اشتراک دارد و در رباعی ایجاز شاعرانه ست که اختصاصی شده. این ایجاز که حتما باید صاحب خیال باشد، رمزی ست که حالا بازیافته شده و یکی از صاحبان رمز، میلاد عرفانپور است. از نوجوانی صاحب ذوق بود و شکر خدا، قدم قدم پیشرفت داشت. تا رسیدیم به امروز و "راهبندان" اش.
رباعی برای میلاد عرفانپور جدی است. تفننی لابه‌لای دفتری غزل نیست. این جدی بودن، باعث شده او هرچه فن بلد است را پیاده کند. عرفانپور با استفاده از فنون بیانی، به زبانی اختصاصی رسیده است. فکر می کنم او باید خوشحال باشد که کسی او را مثلا نوجوانی خیام نخوانده است. ساختار رباعی او از سادگی خودش شروع شده و به صمیمیت خودش هم ختم می شود. این سادگی و صمیمیت البته هیچ تناقضی با آراستگی ندارد.
ازدل، تنها رنگ شکستی مانده است
از تاک ترانه های مستی مانده است
ای پیشانی کجا نشاندی مارا
بر پیشانی، صدای دستی مانده است
می توانم این رباعی را نه فقط تصویری، که صوتی و تصویری بگویم. صدای دستی بر پیشانی و کنایه ی افسوس. این کنایه از فرهنگ روزمره مردم استخراج شده. این سادگی ست. با آشنایی زدایی و کمینه-گویی، افسوس حاصل از فهم دوباره ی کنایه را ضریب میدهد. این فن است و آراستگی. به همین راحتی. مثلا این یکی را ببینید:
آمین آمین به آسمان رفت دعا
باران پاورچین پاورچین آمد
مصرع دوم را عرض می کنم. باید هر کلمه را با کندی وسکون خواند تا وزن درست باشد. این تمهید فنی با معنای جمله قرابتی دارد که مفهوم را برای مخاطب پررنگ می کند، حتی اگر حرف خاصی برای گفتن نداشته باشد. از این گونه و دیگر گونه فن-آوری ها در راهبندان زیاد می یابیم و زیبا.
علی رغم توان فنی بالا و آراستگی زبان، در شعر عرفانپور درونمایه همواره محل توجه ویژه است. صراحت و بی پردگی مفاهیم مهم رباعی های او را جدی‌تر نشان می دهد. روح سنتی و روستای اش، درک شهری و مدرن را مورد سوال قرار می دهد.
از تار غبار و پود دود آمده اند
پیراهن چرک مرده ای بر تن شهر
به رغم بی میلی شخصی ام به نهضت "خوشا بحالت ای روستایی" که انگار هنوز هم در جریان است و نگاهی سانتی مانتال و بی فلسفه دارد، اعتراف می کنم عرفانپور مساله ی مهمی در شهر دارد.
غم داده به من پناه، این موقع شب
لبخند مرا مخواه، این موقع شب
من کودک پژمرده به دستام گل
این سوی چهارراه این موقع شب
او دغدغه ی عدالت دارد. و این مهم را زیر پای اتوبان و چهارراه له شده‌تر می بیند. مدرنیته از کودکان زیادی سوال نکرده که بین گل و اتوموبیل کدام را ترجیح می دهند؟ چون وقت ندارد. لذا با گل های توی دستشان، آن ها را وسط چهار راه می کشاند تا از اتوموبیل ها نانی در آورند. به همین بی رحمی! و این مجال خنده را می کشد.
دیگر درون مایه ی محبوب شاعر –ایضا بنده- مرگ است. او به این نتیجه درست رسیده، که مرگ آخر تمام زندگی چند ساله در این دنیاست، پس ترجیح می دهد برای آمدنش آماده باشد.
از یاد تو را می برد آخر دنیا
بسپار به خاطر این فراموشی را
حتی به پیشواز می رود:
تا فاتحه ی تورا نخواندست، بمیر
و این پیشواز نه به خاطر هیچ انگاری و علاقه به اتمام این پوچ دنیاست، که حیات را در مرحله ی دیگری از زیستن و نوع دیگری از بودن می طلبد:
رسوای جهانیم، کجایی ای مرگ؟
ما را به جهان دیگری باید برد
و آخر اینکه، آن دیگر درونمایه ی دوست داشتنی شعر های عرفانپور، حتی اگر به قدر نمک باشد، مزه و کیفیت مهمی در او دارد. شاعر، اصلا هنرمند، باید که آرمانی داشته باشد و قله ای. مخاطب، سرزمین پست و بی منظره نمی خواهد. و تپه های کوچک هم به زودی فتح می شود و هنرش هم از دهن می افتد. عرفانپور اما به بلندای خوب اوجی دخیل بسته . و به خوبی هم چنین کرده.
چون رود، زلال تربیت شد دل من
بی تاب وصال، تربیت شد دل من
سرمایه ی او فقط غمت بود حسین!
با رزق حلال، تربیت شد دل من
نویسنده: عابد نظری
 
نظر بدهید