چهارشنبه 10 آبان 1396
یادداشتی بر رمان «سنگی که نیفتاد»
یکی از ویژگیهای خوبِ این رمان آن است که موضوع آن، از دغدغههای همة انسان هاست؛ فارغ از دین و مذهبشان. در واقع، رکنی به دنبال اشتراکات زبانی و فکری انسانهاست.
محمد علی رکنی، طلبه سطح چهار حوزة علمیه است که دو مدرک کارشناسی ارشد دانشگاه را نیز در کارنامة خود دارد. «سنگی که نیفتاد» اوّلین اثر منتشر شده از وی در ادبیات داستانی است. این اثر، برگزیدة جایزة اشراق و جشنوارة هنرهای آسمانی سال 1394 شد.
سطح تحصیلات و گرایشهای فکری این داستان نویس در اثر بیتأثیر نبوده و شاید از این روست که به فلسفة مرگ و زندگی از طریق «شک» میپردازد و سعی دارد نشان دهد که این سخن سکسیوس امپیریکوس چندان دور از آبادی نیست که گفته:«با شکورزی ابتدا به تعلیقِ داوری میرسیم و سپس به رهایی از آشتفگی» (مگی، 1386: 43).
داستان، کشمکشهای فکری و سرشار از تردیدِ مردی به نام سعید را روایت میکند که همسرش «حبیبه» را از دست داده و با مادر و دخترش زندگی میکند. مادر که نماینده تمام عیار یک مسلمان است و دائماً در حال عبادت است و اهل ذکر و دعا و تمام آرزویش زیارت کربلاست، امّا تا جایی بر سعید اثر گذاشته که پیای عشق و مرگ در میان نبوده است و با مرگِ عشق، هیچ کدام از آموزههای مادر، کمکی به حال سعید نمیکند و او را به ورطة شک میکشاند.
نویسنده از شک شروع میکند تا خواننده را نیز به دنبال خود بکشاند و شاید به قول جورج بارکلی:«حقیقت، شعار همه است؛ اما مشغلة کمتر کسی است» (همان: 111) برای سعید دغدغه میشود تا آن جا که «دیگران دوزخ شدهاند» برای سعید. مردی که عاشق همسرش بوده و سعی داشته در رفتارهایش نوعی تفاوت و واگرایی با دیگر مردان اطرافش را به نمایش بگذارد و این تفاوت را در همان شب اوّل ازدواج با رفتارش نشان می دهد و با پیشنهاد منتظر گذاشتن مهمانهای عروسی، به مخاطب میفهماند که باید به انتظار شخصیتی باشد که تقیّدی به عرف رایج ندارد. وی به این ترتیب زمینه را هم برای مخاطب آماده میکند تا تغییر روش او را بپذیرد.
جز فلسفة مرگ و زندگی آنچه نویسنده با فلسفة داستانیاش آمیخته، مسئلة «عشق» است. سعید به همسرش به حدی عشق میورزیده که برای شفای بیماری او چلّه می گیرد تا خدا او را ناامید نکند و دستگیر عشقش باشد؛ امّا در کمال ناباوری، همسرش را از دست میدهد. مسئله بود و نبود عشق (مرگ)، وجود سعید را مملو از شک میکند. شک و تردید و ناامیدی، نه تنها نسبت به امامان معصوم، بلکه نسبت به خدا این مسئله، نه تنها اندیشة او را به چالش میکشد، بلکه به التزام او نسبت به انجام دادن احکام و دستورهای دینی نیز ـ که تا زمان مرگ حبیبه بدان مقیّد بوده ـ تأثیر میگذارد. حتی او به پیشنهاد دوستش مبنی بر شرکت در یک مهمانی خصوصی و گذراندن شب با زنی دیگر و مصرف مشروبات الکلی، جواب مثبت میدهد. سعید حتی به دنبال چنین ارتباطی نیست و در جدال بین شک و یقین به سر میبرد. مرگ حبیبه، ساختمان فکری او را در هم شکسته و او را به درکی نسبی از جهان رسانده است؛ امّا هنوز رگهایی در او وجود دارد که برای او خطّ ممنوعهاند؛ زیرا وی مرتّب دراین شیش وبش به سر میبرد که حببیه در عالم برزخ دربارة او چه فکر خواهد کرد! و حال که حبیبه دستش از دنیا کوتاه است، چگونه سعید را قضاوت میکند! عشق این جا نیز خود را نشان میدهد و سعید سعی میکند رضایت حببیه را در جهان پس از مرگ نیز جلب کند. لذا خود را متعهد به ادای نذری میکند که خواستة حبیبه بوده است. در خلال داستان،واقعیتهایی از زندگی دین مدارانة مدرن نیز ذهن سعید را درگیر میکند. آنجا که خواهرش نرگس به اتفاق همسرش صبر برای تحصیل به خارج از کشور میرود و در فاصله کوتاهی تحت تأثیر محیط قرار میگیرند. «نرگس میگوید که نمیتواند مثل شیما باشد. میگوید جنسش با او فرق میکند.
ـ مگه چی شده؟
ـ صابر گفته این جا نمیخواد روسری بپوشی!» (ص77).
و در جای دیگر:«سعید، من، من روسریم رو برداشتم.صابر راست میگه، این همه زن برداشتند چه اتفاقی براشون افتاد؟» (ص129).
این حوادث، طوری در رمان پیش میرود تا شک سعید پررنگ شود و اوج بگیرد؛ امّا در نهایت به آرامش بعد از توفان برسد. نویسنده در القای حسّ تردید به مخاطب هنرمندانه عمل میکند و میتواند ابعاد سردرگمیها و ابهامات ذهن سعید را دراختیار مخاطب قرار دهد. رکنی با تصویر شخصیت سعید، گویی تلنگری بر انسان امروز میزند و شک و تردیدی را که انسان همواره از آن فرار میکنند، به رخشان میکشاند.
یکی از ویژگیهای خوبِ این رمان آن است که موضوع آن، از دغدغههای همة انسان هاست؛ فارغ از دین و مذهبشان. در واقع، رکنی به دنبال اشتراکات زبانی و فکری انسانهاست. وی همان نگاه فلسفی به رمان که برگسون گفته بود:«فلسفه هم چون شاخهای از ادبیات است» (همان: 214) را با واقعیتهای موجود در جهان چون زندگی، مرگ و عشق گره زده است تا چون فلاسفه، آنچه را که در جهان است، بسیط بنگرند و در آفاق و انفس غوطهور شود و ترکیبی برای آن قائل نشود.
وی توانسته است این اندیشهگی لطیف را به دور از شتابزدگی و شعارزدگی بیان کند. یعنی آرام و با شیبی ملایم و با ضرب آهنگی روان و با استفاده از تکنیک تصادف ایدئولوژی، خود را تلویحاً و با آوردن نشانههای ضمنی به جهانِ رمانش وارد کرده است. رکنی، برای نگارش این رمان، نزدیک به دو سال وقت صرف کرده و در پی آن بوده با خلق داستانش به نوعی آمیختگی هنر و فلسفه دست بیابد. «سنگی که نیفتاد» سال 95 با تیراژ1200 نسخه، توسط نشر کتابستان معرفت، منتشر و روانة بازار کتاب شد.
منابع
رکنی، محمّد علی؛ سنکی که نیفتاد، 1395، چاپ اوّل، تهران: کتابستان معرفت، مگی، براین؛ سرگذشت فلسفه، 1386، چاپ اوّل، تهران: نشر نی.
یادداشت از مجتبی راشدی
https://mananashr.ir/news/23236/
برای ذخیره در کلیپ برد کلیک کنید
نظر بدهید