یکشنبه 11 آذر 1397
ردای استادی برازندۀ تن زرویی است
حسین شاهمرادی به مناسبت درگذشت طنزپرداز و شاعر کشورمان، ابوالفضل زرویی نصرآباد، متنی را نوشته است که در ادامه میآید.
از آسمان سنگ هم میبارید، مُحسنمان هر هفته گلآقا میخرید و میآورد خانه. یک هفتهٔ تمام، گلآقا توی خانه دستبهدست میشد تا شمارهٔ بعدی بیاید. این اواخر بایگانی گلآقاهایش داخل جعبهای بود که حدوداً یک متر مکعب حجم داشت و عمدهاش پر بود.
آن سالها دبستانی بودم و بیشتر از متنها، با کاریکاتورها و عکسنوشتههای گلآقا مأنوس بودم. هرچه بیشتر متن میفهمیدم و عقلرستر میشدم، با متنهای طولانیتر هم انس بیشتری مییافتم.
کمی که گذشت، سر انداختم دیدم شدهام هوادار و دنبالکنندهٔ پروپاقرص ملانصرالدینِ گلآقا. بعد از شاغلام که قهرمان و شخصیت اول گلآقا بود، ابوالفضل زرویی نصرآباد (ملانصرالدین) را عاشقانه دوست میداشتم.
آن روزی که پدرم گفت: «این آدم میفهمد» یا گفت: «این آدم فارسیبلد است»، ارادتم به او دوچندان نیز شد. من زرویی را کشف کرده بودم و حالا پدر، بی آنکه از کشف من خبردار باشد، بر حرف من صحه میگذاشت و این موفقیتی بزرگ بود.
از آن به بعد، متنهایش را که میخواندم سعی میکردم الگو بگیرم و از او تقلید کنم. دوست داشتم بتوانم مثل ابوالفضل زرویی نصرآباد بنویسم.
زرویی آنقدر برای من مهم بود که یکی از ملاکهایم برای ارزیابی افراد، شناختن یا نشناختن زرویی بود.
آن روزی که شعر «قربون اون دلای تکسرنشین» را جلوی رهبر خواند، ناراحت بودم که چرا دمغ است و هنوز هم دمغبودن آن روزش آزارم میدهد.
زرویی بهسبک تذکرة الاولیای عطار، «تذکرة المقامات» را بهطنز برای چهرههای سیاسی مینوشت و من بهتقلید از زرویی نصرآباد، برای معلمان مدرسهمان متنهایی شبیه او مینوشتم.
سالها در نشریههای دانشجویی و بعدترها برای چند برنامهٔ رادیویی و تلویزیونی طنز نوشتم و همه بهتقلید یا ملهم از او بود.
زرویی یکی از مهمترین قلمبهدستان زندگی من بود و هست. او فارسی را خوب و درست مینوشت. نثرش مستحکم بود و شعرش قرص. جزو طنزپردازانی بود که نثرش، فارغ از محتوا، ارزش ادبی داشت و میشد از آن آموخت.
زرویی را میتوان باخیال راحت «استاد» خطاب کرد و مطمئن بود که ردای استادی، برازندهٔ تن اوست.
امشب که خبر پرکشیدنش را شنیدم، همهٔ خاطرات گذشته و عشقبازیهایم با نثرها و شعرهایش برایم زنده شد و غمِ نبودنش سینهام را فشرد.
روحت شاد استاد عزیز.
تو ابوالفضل بودی و برای علمدار کربلا کتاب نوشتی. انشاءالله همو امشب بر بالینت حاضر باشد و دستگیریات را بکند.
رحمت و درود خدا بر تو باد.
آن سالها دبستانی بودم و بیشتر از متنها، با کاریکاتورها و عکسنوشتههای گلآقا مأنوس بودم. هرچه بیشتر متن میفهمیدم و عقلرستر میشدم، با متنهای طولانیتر هم انس بیشتری مییافتم.
کمی که گذشت، سر انداختم دیدم شدهام هوادار و دنبالکنندهٔ پروپاقرص ملانصرالدینِ گلآقا. بعد از شاغلام که قهرمان و شخصیت اول گلآقا بود، ابوالفضل زرویی نصرآباد (ملانصرالدین) را عاشقانه دوست میداشتم.
آن روزی که پدرم گفت: «این آدم میفهمد» یا گفت: «این آدم فارسیبلد است»، ارادتم به او دوچندان نیز شد. من زرویی را کشف کرده بودم و حالا پدر، بی آنکه از کشف من خبردار باشد، بر حرف من صحه میگذاشت و این موفقیتی بزرگ بود.
از آن به بعد، متنهایش را که میخواندم سعی میکردم الگو بگیرم و از او تقلید کنم. دوست داشتم بتوانم مثل ابوالفضل زرویی نصرآباد بنویسم.
زرویی آنقدر برای من مهم بود که یکی از ملاکهایم برای ارزیابی افراد، شناختن یا نشناختن زرویی بود.
آن روزی که شعر «قربون اون دلای تکسرنشین» را جلوی رهبر خواند، ناراحت بودم که چرا دمغ است و هنوز هم دمغبودن آن روزش آزارم میدهد.
زرویی بهسبک تذکرة الاولیای عطار، «تذکرة المقامات» را بهطنز برای چهرههای سیاسی مینوشت و من بهتقلید از زرویی نصرآباد، برای معلمان مدرسهمان متنهایی شبیه او مینوشتم.
سالها در نشریههای دانشجویی و بعدترها برای چند برنامهٔ رادیویی و تلویزیونی طنز نوشتم و همه بهتقلید یا ملهم از او بود.
زرویی یکی از مهمترین قلمبهدستان زندگی من بود و هست. او فارسی را خوب و درست مینوشت. نثرش مستحکم بود و شعرش قرص. جزو طنزپردازانی بود که نثرش، فارغ از محتوا، ارزش ادبی داشت و میشد از آن آموخت.
زرویی را میتوان باخیال راحت «استاد» خطاب کرد و مطمئن بود که ردای استادی، برازندهٔ تن اوست.
امشب که خبر پرکشیدنش را شنیدم، همهٔ خاطرات گذشته و عشقبازیهایم با نثرها و شعرهایش برایم زنده شد و غمِ نبودنش سینهام را فشرد.
روحت شاد استاد عزیز.
تو ابوالفضل بودی و برای علمدار کربلا کتاب نوشتی. انشاءالله همو امشب بر بالینت حاضر باشد و دستگیریات را بکند.
رحمت و درود خدا بر تو باد.
https://mananashr.ir/news/27596/
برای ذخیره در کلیپ برد کلیک کنید
نظر بدهید