خوش به حالت آقای زرویی
چهارشنبه 14 آذر 1397

خوش به حالت آقای زرویی

بلند گفتم امشب شب اول قبر شاعر این ابیات است. یک لحظه همه ساکت شدند و مبهوت. گریه‌ام گرفته بود. گفتم نیت کنید ثواب این گریه‌ها و این روضه به ایشان برسد. همه گریه می‌کردند.

ابتدای شب بود که استوری حامد محقق را دیدم، نوشته بود برای آقای زرویی‌نصرآباد نماز لیلة الدفن بخوانید، اسم پدرشان را سوال کردم تا برای شان نماز را بخوانم. آخر شب یادم آمد به همان استوری و نماز را خواندم. ساعت از دوازده گذشته بود که از خانه بیرون زدم و به کهف الشهدا آمدم.
یادم آمد به بابا که شب فوت بابابزرگ بعد از نماز لیلة الدفن سر قبر برایش زیارت عاشورا خوانده بود و فردایش کسی از اهل محل خواب دیده بود که از قبر بابابزرگ دسته دسته نور بالا می آید و وقتی دلیل را پرسیده بود گفته بودند به خاطر زیارت عاشورایی است که پسرش برایش خوانده است.
به کهف که رسیدم به نیابت از آقای زرویی زیارت عاشورا خواندم. وقتی کتاب دعا را در قفسه می گذاشتم توی دلم گفتم آقای زرویی! من که نه دیده بودمت و نه جز با شعرهایت می شناختمت! این زیارت عاشورا هدیه من به تو به خاطر کتاب [ماه به روایت آه].
آمدم برگردم خانه، یادم افتاد که سوره واقعه را هم باید بخوانم. بعد از واقعه گفتم شب اول قبر است و این بنده خدا دستش از دنیا کوتاه است، من هم که عجله ای ندارم، یک سوره یاسین هم می خوانم. سوره یاسین را شروع کردم. آقای جوانی وارد کهف شد، اجازه خواست که زیارت عاشورا بخواند. ده پانزده نفری که در کهف نشسته بودند رخصت دادند. شروع کرد. من سرگرم یاسینم بودم. سرگرمِ [وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ] که آقای جوان بعد از صلوات و دعای امام زمان شعر روضه اش را شروع کرد.
معلوم بود شعر را از قبل نخوانده و تازه بار اول است که می خواند، پر از غلط های وزنی و خوانش های اشتباه، پیش خودم گفتم حالا اگر گذاشت حواسم به سوره یاسین جمع بماند. صدایش را بالا برد و بعد از تحریر کوتاهی این بیت را خواند:
(حدیث حسن تو را نور می‌برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می‌‌برد بر دست)
پیش خودم گفتم عجب بیتی!
انگار که به اوج رسیده باشد ادامه داد:
(چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
و گرنه بود شما را به آب کوثر دست)
مو بر تنم سیخ شد. این قصیده‌ی آقای زرویی است! سرم را بلند کردم، همه‌ی ده پانزده نفر زار زار گریه می کردند. طاقت نیاوردم، لابلای گریه ها بلند گفتم امشب شب اول قبر شاعر این ابیات است. یک لحظه همه ساکت شدند و مبهوت، گریه ام گرفته بود، گفتم نیت کنید ثواب این گریه ها و این روضه به ایشان برسد. همه گریه می کردند.
آقای جوان روضه عباس را خواند و همه گریه کردیم. بیت به بیت گریز می زد به کربلا.
(حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟)
من آقای زرویی را ندیده بودم، جز با شعرهای‌شان ایشان را نمی شناختم، اما امشب در کهف الشهدا به چشم دیدم که میهمان سفره ساقی کربلا هستند. به ایشان حسودی ام شد که با یک قصیده این طور دهان به دهان می چرخند و چشم به چشم اشک هدیه می گیرند از عاشقان جنابِ ساقی. بعد از تمام شدن روضه یکی دوباره از همه خواست تا برای ایشان فاتحه ای بفرستند.
خوش به حالت آقای زرویی
 
نویسنده: محمد برزگر
نظر بدهید