سه شنبه 04 دي 1397
سرباز کوچک امام در روزگار افسانهها
به اسطورههایمان برچسب افسانه میزنند
در کشور ما فقط یک حسین فهمیده نبود. حسین فهمیدههای زیادی داشتیم که بارها و بارها تا پای مرگ پیش رفتند و عذابهایی بدتر از مرگ را تجربه کردند. مهدی طحانیان، یکی از همین نوجوانهایی است که اگر برای ادعاهایش شاهد نداشت، تقریبا هیچکدام از ماجراهایی که از سر گذرانده، عادی بهنظر نمیرسیدند.
در روزگاری بهسر میبریم که به اسطورههایمان اندکاندک برچسب افسانه بودن میزنند. نه اسطورههایی همچون کاوه و رستم. بلکه برخی از شهدای انقلاب اسلامی و هشت سال دفاعمقدس. برای هرکدامشان، راست و دروغ، قصههایی سرهم میکنند تا چهرهای که از آنها در همه این سالها در ذهن مردم شکل گرفته مخدوش شود و رنگ ببازد؛ شهدایی مثل نوجوان 13ساله، شهید حسین فهمیده. در یک تبلیغات گسترده مجازی، ماجرای نارنجک بهکمربستن او را افسانه و دروغ خواندند. قرار نیست در این یادداشت به راست و دروغ بودن این ادعا بپردازیم. اما باید یک واقعیت را درنظر گرفت و آن اینکه زمانی این ادعا بر سر زبانها افتاد که آخرین شاهد زنده این ماجرا چشم از جهان فروبست.
اما در کشور ما فقط یک حسین فهمیده نبود. حسین فهمیدههای زیادی داشتیم که بارها و بارها تا پای مرگ پیش رفتند و عذابهایی بدتر از مرگ را تجربه کردند. مهدی طحانیان، یکی از همین نوجوانهایی است که اگر برای ادعاهایش شاهد نداشت، تقریبا هیچکدام از ماجراهایی که از سر گذرانده، عادی بهنظر نمیرسیدند.
روایت نوجوان اسیر و بانوی خبرنگار
شاید نام مهدی طحانیان برای خیلیها ناآشنا باشد. اما تقریبا همه ما، ماجرای مصاحبه معروف او را شنیدهایم. بسیجی نوجوانی که تن به مصاحبه با خبرنگار هندی بیحجاب نداد. وادارکردن خبرنگار به رعایت حجاب و صحبتهایی که در این مصاحبه مطرح شد انعکاس خبری وسیعی در ایران و حتی جهان داشت بهطوری که از طرف مقامات ایران، حفظ جان او برابر با حفظ جان افسران بلندپایه عراقی اسیر در خاک ایران اعلام شد.
اما مهدی طحانیان تا به این نقطه از شهرت برسد اتفاقات عجیب و غریب زیادی را از سر گذرانده که بخشی از این اتفاقات توسط خانم فاطمه دوستکامی در کتاب «سرباز کوچک امام» گردآوری شده. کتابی که حاصل 350 ساعت مصاحبه و پاسخگویی به 38 هزار سوال بوده. کتاب بهصورت اول شخص روایت شده و خاطرات بیواسطه به مخاطب ارائه شدهاند.
پسر 11 سالهای که مدرسه را به آتش میکشد
روایتهای کتاب از سالهای پیش از انقلاب آغاز میشود. شاید این شروع برای مخاطبی که مشتاق خواندن روزهای اسارت است کمی ملالآور به نظر برسد، اما این دوره از زندگی آزاده سرافراز مهدی طحانیان درواقع نقش مهمی در شکلگیری شخصیت او داشته است. اتفاقاتی که از سرگذرانده و اشخاصی که با آنها حشر و نشر داشته همه در ساختن شخصیت مقاوم و استوار او دخیل بودهاند. بعد از چند صفحه نخست، کتاب وارد فضایی هیجانانگیز میشود و رفتهرفته این هیجانات نفسگیر میشود. مهدی 11سالهای که آنقدر جرأت و جسارت دارد که به کمک پسرعمویش مدرسه را به آتش بکشد، جرأت و جسارت مقابله با یک افسر کارکشته عراقی را هم پیدا میکند.
آتشزدن نه به مفهوم آتشسوزاندنی که مخصوص همه نوجوانهاست. آتشزدن واقعی. به قول خودش مدرسه نیمسوز. اما دلیل این آتشزدن در جای خود خواندنی و قابل تأمل است و اینکه چطور موفق به این کار میشوند را باید لابهلای صفحات کتاب جستوجو کرد.
بینش و جسارت بسیجی کوچک
کتاب در ادامه به سرعت از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد و به فعالیتهای نوجوان ریزنقش در پایگاه بسیج میپردازد. پایگاههای بسیجی که در ابتدای انقلاب نقش پررنگی در ترویج افکار انقلاب اسلامی داشتند. گرچه نویسنده و راوی در نسخه تلخیص شده روی این بخش تمرکز زیادی نداشتند، مخاطب بیشتر حاصل این فعالیتها را در وجود بسیجی نوجوان میبیند. پررنگشدن جسارتی که اگر در ابتدا هم ناشی از غرور نوجوانی بوده در ادامه با بینش و بصیرت همراه میشود.
بصیرتی که آرزوی مبارزه با دشمن را هر روز بیش از پیش در دل و جان او میپروراند. آرزویی که با سماجتهای او محقق میشود هرچند تحقق این آرزو هم خالی از مشکل نبوده است. در این کتاب اطلاعات قابل تأملی در رابطه با جبههها ارائه شده؛ اطلاعاتی در رابطه با شرایط نظامی و آنچه که در عملیاتها رخ داده. وقایعی که در اکثر مواقع افراد بسیاری شاهد این رخدادهای حیرتانگیز بودند و درمواقعی هم تنها یک نفر شاهد و ناظر آن بوده. مثل کشف انبار مهمات دشمن یا تبدیلشدن همسنگریها به خاکستر و حتی روحیه و قدرت یک تکاور اسیر ایرانی. وقایعی که در ساعات پیش از اسارت یا همزمان با اسارت رخ داده. شاید این بخش، تکاندهندهترین ماجراهای این کتاب باشد حتی تکاندهندهتر از شکنجههای بیرحمانه زمان اسارت؛ اسارتی که برای این نوجوان 13ساله غیرقابل پیشبینی بوده، هم برای او و هم شاید برای همه آزادگان. در خاطرات بسیاری از آزادگان به این نکته تاکید شده که ما به مجروحیت و شهادت فکر میکردیم اما به اسارت هرگز.
طعمهای برای استفاده تبلیغاتی
اما تقدیر برای او اینگونه رقم خورده بود تا راوی روزها و لحظههایی حیرتانگیز باشد. او که بارها بهطور معجزهآسایی زیر آتش توپ و خمپاره از خطر مرگ رسته بود حال تنها فرد زندهای بود که بدون ذرهای جراحت اسیر دست دشمن میشد. دشمنی که او را به چشم یک طعمه نگاه میکرد. طعمهای مناسب برای استفادههای تبلیغاتی.
در ابتدای یادداشت اشاره شد که مهدی طحانیان بهواسطه مصاحبه با خبرنگاری هندی به شهرت رسید. اما این مصاحبه تنها مصاحبه او نبود. افسران بلندپایه عراقی اصرار داشتند که در مصاحبههای رادیویی او را کودکی 6ساله معرفی کنند که توسط نیروهای نظامی ایران از مهدکودک دزدیده و برای مقابله با توپ و تفنگهای عراقی به جبهه فرستاده شده است. یک پروژه خندهدار که البته با شکست مواجه میشود. بسیجی 13ساله به هیچعنوان با افسران بعث همکاری نمیکند و حتی دربرابر تهدید و شکنجه مقاومت میکند. مصاحبههای تصویری هم به همینصورت با شکست مواجه میشدند. روشنگری برای او مهمتر از هرچیزی بوده است. حتی اگر مصاحبه او هرگز از هیچ شبکهای در هیچکجای جهان مخابره نمیشد، او وظیفه خود میدانست که خبرنگاران را از اشتباه بیرون بیاورد. حالا این خبرنگار یک دختر ایرانی از سازمان مجاهدین خلق باشد یا عدهای خبرنگار سودانی.
مهدی طحانیان در طول دوره اسارتش با آزادگان دیگری نیز برخورد داشته که آنها نیز خاطرات گفتنی زیادی از اسارت داشته و دارند. هم با 23 نوجوانی که با صدام دیدار کردند، دیدار کوتاهی داشته هم با چهار دختری که اسیر رژیم بعث بودهاند.
خاطرات مشترک و شاهدان زنده
ماجراهایی که او به صورت فردی از سر گذرانده، ماجراهای شگفتانگیزی بودند و هستند. مثل به دست آوردن مفاتیح برای رونویسی یا شیطنتها و جسارتهایی از این دست. اما اتفاقاتی که برای همبندیها و سایر اسرا رخ داده هم بخش عمدهای از خاطرات او را تشکیل میدهند. مثل بیماریهایی که گاه به دلیل فضای اردوگاه و شرایط نامناسب و گاه به دلیل خباثتهای افسران بعثی همه اردوگاه را درگیر میکرده یا شکنجههای دستهجمعی که به دلیل خطا یا نافرمانی یک نفر انجام میشده.
پویش کتابخوانی
ایکاش بکوشیم تا نفسی هست
بسیاری از این اتفاقات شبیه افسانه است و ممکن است برای مخاطب باورپذیر نباشد. اما نکته حائز اهمیت دربیان این خاطرات این است که صدها نفر در اردوگاه عنبر و رمادی دربند بودند. دو اردوگاهی که مهدی طحانیان روزهای اسارتش را در آن گذرانده است. این صدها نفر همه شاهدان زندهای برای اثبات این ادعا هستند. شاهدانی که برخی از آنها هم دست به قلم برده و آنچه که از سر گذراندند را به رشتهتحریر درآوردند یا در مصاحبهها و گفتوگوها، خاطرات تلخ و حتی شیرینشان را از آن روزها نقل کردهاند. تالیف کتابهایی مشابه کتاب سرباز کوچک امام، تلاشی قابل تحسین برای عدم فراموشی این اسطورههاست. پویش و مسابقه «کتاب قهرمان» که این روزها براساس این کتاب درحال برگزاری است میتواند راه را برای بیشتر خواندهشدن این اثر باز کند. سفرهای مهدی طحانیان به شهرهای مختلف و گفتوگو با مخاطبان کتاب نیز فرصت خوبی برای شناختهشدن یک قهرمان زنده میان مردم ماست. ولی ایکاش تا این قهرمانان نفسی در سینه دارند این خاطرات به صورت صوت و تصویر جمعآوری شود تا هم سندی قابل اثبات برای آیندگان باقی بماند و هم منبعی باشد برای تالیف کتابهایی از این دست و حتی تالیف رمان و فیلمنامه. ایکاش بکوشیم تا نفسی هست.
منبع: روزنامۀ فرهیختگان
نویسنده: فاطمه سلیمانی ازندریانی
https://mananashr.ir/news/27999/
برای ذخیره در کلیپ برد کلیک کنید
نظر بدهید