خاطرات شهدای دانشگاه امام صادق(ع) منتشر شد
یکشنبه 23 دي 1397

فصل چیدن میوه‌های رسیده

خاطرات شهدای دانشگاه امام صادق(ع) منتشر شد

کتاب خاطرات شهدای دانشگاه امام صادق(ع) با عنوان «فصل چیدن میوه‌های رسیده» منتشر شد.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، منانشر، به نقل از خبرگزاری تسنیم، «فصل چیدن میوه‌های رسیده» براساس زندگی و خاطرات شهدای دانشگاه امام صادق(ع) با همکاری این دانشگاه و انتشارات سوره مهر روانه بازار نشر شد. دبیرخانه دفتر ادبیات و هنر مقاومت اداره فرهنگی دانشگاه امام صادق(ع) از سال 89 طرح تولید کتاب شهدای دانشگاه امام صادق(ع) را آغاز کرد. در این طرح با همکاری بیش از 100 نفر از دانشجویان، استادان و کارمندان دانشگاه، پس از مطالعه و بررسی در زمینه اطلاعات و اسناد و خاطرات 38 شهید گران‏قدر دانشگاه، کتاب «نغمه‌‏های سرخ» منتشر شد. کتاب «فصل چیدن میوه‌های رسیده» دومین مجموعه منتشر شده از این طرح است که با همکاری کارشناسان خاطره‌نویسی بازنویسی شده است.

در این کتاب خاطراتی از شهدای این دانشگاه مانند شهیدان مصطفی اسماعیلی، قاسم اشجع‌زاده، جاوید مرحمتی، محمود برزگری فیروزآبادی، محمد رضایی زال و ... ارائه شده است. در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم:

زن وقتی فهمید محمد به جبهه رفته که کار از کار گذشته بود. هنوز از درسش مانده بود که داوطلب شده بود و کاری هم از دست هیچ‌‏کس برنمی‌‏آمد. زن محمدش را به یاد می‏آورد که حولة حمام را دور سرش پیچیده و دارد گوش‌ه‏ای کتاب می‏‌خواند. این عادت پسرش را بیشتر از هر کاری دوست داشت. احساس می‏‌کرد هنوز محمدش کودک است. عادت حوله دور سر پیچیدن را از بچگی داشت. وقتی محمد با همان حوله عینک می‏زد و درس می‏‌خواند برایش خنده‏‌دار بود. احساس می‏‌کرد هنوز خیلی مانده که محمد از خانه خارج شود. اما محمدی که از زیر آوار بیرون آمده بود دیگر پابند خانه و دانشگاه نمی‏‌شد. هوای آسمانی شدن به سرش زده بود. الهیات خواندنش سر جای خودش جبهه رفتنش هم سر جای خودش.
خوب می‏‌دانست آنجا هم محمد بی‏‌خیال درس نمی‌‏شود. از یکی از دوستانش شنیده بود که بعد از غواصی، وقتی نای حرکت را از دست می‏‌دهند و غیر از خواب به چیز دیگری فکر نمی‏‌کنند، محمد پتو دور خودش می‏‌پیچد و با فانوس از سنگر خارج می‏‌شود و کتاب دست می‏‌گیرد.

از زیر خاک بیرون آمده بود؛ ولی یک روز زیر آب رفت. آب سرد بود. تیره بود و گل‏‌آلود. و نفس محمد دیگر بالا نیامد و خودش رفت بالا؛ رفت تا جایی که بال هیچ پرنده‏‌ای نمی‏‌تواند برود.

نظر بدهید