کتاب‌های بی‌شناسه و بی‌شناسنامه؛ یک فاتحۀ جمعی بخوانید
یکشنبه 21 آذر 1395

کتاب‌های بی‌شناسه و بی‌شناسنامه؛ یک فاتحۀ جمعی بخوانید

مرتضی امیری اسفندقه در یادداشتی شفاهی نسبت به انتشار کتاب‌های بی‌محتوا، بی‌جان و کم‌ارزش در بازار کتاب انتقاد کرده است.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، منانشر، به نقل از خبرگزاری تسنیم، مرتضی امیری اسفندقه:

همواره و همه‌جا یاد کرده‌ام که درختان قتل عام و کشته می‌شوند برای اینکه دفتر و کتاب درست شود. کار درختان پاکیزه کردن هواست. درختان ریه‌های زمین هستند. این‌ها دی‌اکسید کربن فضا و آلودگی هوا را می‌‌گیرند و اکسیژن تحویل می‌دهند. این موجود ارزشمند، این قامت برومند و بلند تمنا و این درخت سرافراز راضی شده که کشته شود تا از او دفتر و کتاب درست شود. اگر این دفتر و کتاب که از برگ درختان به وجود آمده‌اند، کار درخت را انجام ندهند، ما هیچ کاری جز قتل عام درختان انجام نداده‌ایم. باید این کتاب، شعر یا مطلبی داشته باشد تا این شعر و مطلب، آلودگی هوا و دی‌اکسید کربن فضا را بگیرد و اکسیژن بدهد. اگر این کار را نکند، ما از چند زاویه کمر به نابودی زمین، زمانه و زمینه بسته‌ایم. اگر در ازای از بین رفتن یک درخت، یک کتاب ارزشمند به وجود بیاید، آن درخت از بین نرفته است؛ چرا که آن درخت در لابه‌لای برگ‌های این کتاب نفس می‌کشد. این کتاب مثل آن درخت سایه دارد. این کتاب مانند برگ‌های آن درخت جنبش دارد. و سهراب سپهری گفت: «و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی‌آید/و نخوانیم کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست»؛ یعنی چه؟ «کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست» یعنی کتابی که فقط یک درخت را نابود کرده است. اما یک کتاب ارزشمند، درخت را نابود نکرده بلکه آن را در  عرصه تحقیق، به یک موجود ارزشمند دیگر تبدیل کرده است. درخت شهید است. درخت مرده نیست، شهید زنده است. هر کتابی بایسته این است که شهید زنده و شاهد باشد. چگونه؟ اینگونه که حرف برای گفتن داشته باشد. همانطور که درخت ریشه دارد، کتاب نیز باید ریشه داشته باشد. گفت: «ریشه‌ام از هوشیاری خورده آب/ من کجا، خاک فراموشی کجا؟». ریشه این کتاب که از برگ‌ها و تنه درختان به دست آمده است باید در هوشیاری رها باشد.

**خلاف در خلاف در خلاف

چرا کتاب‌ها خوب نیستند؟ نخست مؤلف، دو دیگر ناشر و سه دیگر، ناظر. یعنی شاعر، ناشر، ناظر (در حوزه خودم می‌گویم). باید ناشر به این بیندیشد که آیا کتابی که می‌خواهیم چاپ کنیم، از یک شاعر است یا کسی که احساس می‌کند شاعر است و دلش می‌خواهد شاعر باشد؟ کسی که همه کار کرده و فقط در کلکسیونش کتاب شعر کم دارد؟ متأسفانه ناشر این دست از کتاب‌ها را قبول می‌کند. اگر ناشر پذیرفت، ناظر نباید تحویل بگیرد. پس شاعر خلاف، ناشر خلاف، ناظر خلاف، شد خلاف در خلاف در خلاف. این سه مقوله را _در حوزه شعر فقط عرض می‌کنم_  باید مراقبت کرد، حتماً و بی‌هیچ گونه تردیدی. اگر شاعران که با شکستن یک شاخه از درخت خشک به گریه می‌افتند، قرار باشد اینطور کمر به نابودی درختان ببندند، از گروه دیگر چه توقعی می‌توان داشت؟ از گروه اقتصاد؟ از گروه سیاست؟ از گروه اجتماع و هرچه، هرکه و از همه جا.

در همین ایام من در حوزه خودم با بسیاری کتاب بی‌شناسه و بی‌شناسنامه برخورد کردم. اینقدر کتاب دیدم که افسوس خوردم و از شما چه پنهان که گاهی هم گریه کردم که ای وای این کتاب، در تیراژ چهار هزار نسخه چند اصله نهال را نابود کرده است؟ چند درخت نهال شکن شدند تا این کتاب بی‌شناسه، بی‌شناسنامه و بی‌ریشه منتشر شود و به دست که بیفتد؟ کتابی که نه سایه‌ای دارد، نه اکسیژنی و نه جنبشی. ورق به ورق برگ‌های این کتاب مانند ستون قبرستان کنار هم جمع شده است. کتابِ این‌چنینی مانند ستون قبرستانی است که برگ درختان را قتل عام کرده است. از هر برگی که عبور کردم یک فاتحه خواندم. کتاب را نتوانستم تمام کنم، آن را گذاشتم کنار و یک فاتحه جمعی خواندم: رحم الله من یقرأ فاتحه مع الصلوات.

چرا باید این کتاب‌ها با این جرأت و جسارت چاپ شود. باید جلوی این کار را گرفت. این‌هایی که قلم به دست می‌گیرند و کتاب این‌چنینی چاپ می‌کنند، آب‌پاش به دست بگیرند و نهال‌ها را آب دهند. به جای قلم به دست گرفتن و شعر نوشتن، درختان را آب دهند تا این درختان هوای آلوده را پاکیزه کند. هرجا خواستند شعر چاپ کنند، از یک درخت اجازه بگیرند که آیا این شعر ارزش دارد یا خیر؟ اسامی این کتاب‌ها را نیز می‌توانم بیاورم، اما کار من آلوده کردن فضا و ایجاد موج نیست. من معلم هستم و کارم تذکر و یادآوری است. اگر این تذکر اثر کرد، که اثر کرد و اگر نه، کار من ادامه دادن نیست، کار من ترک کردن است. اگر گروهی که تذکر دادم، جدی نگرفتند، آنها را ترک می‌کنم. چنانکه در این سال‌ها خیلی از دوستانم را به این دلیل ترک کردم؛ چون ما می‌خواهیم کتاب چاپ کنیم نه اینکه طبیعت را چپاول کنیم. ما می‌خواهیم شعر منتشر کنیم، نمی‌خواهیم درخت را بچاپیم.

** منتقدان منتظر

آنها منتقد نیستند، آنها منتظرند. منتظرند که یک تغاری بشکند، ماستی بر زمین بریزد و آنها این ماست را بلیسند: «تغاری بشکند، دوغی بریزد، جهان گردد به کام کاسه لیسان». منتقد واقعی آن نیست که از شعر یک نفر تعریف کند. منتقد در یک دستش تیغ جراحی دارد، در دست دیگرش نخ بخیه. اول تیغ می‌زند و بعد جراحی می‌کند و می‌دوزد.

در حوزه شعر، شاعران از منتقدی که به‌به نگوید خوششان نمی‌آید؛ چون شاعر نیستند. به اعتقاد من، منتقدان_ به لهجه جیرفتی_ «ماراگ» هستند؛ یعنی نگاه‌بان. منتقد نگاه‌بان متن و بطن‌ است. شاعر خوب در واکنش به نظرات منتقد می‌گوید متشکرم، دست شما درد نکند که باعث اصلاح کار من شدید. اما منتقدان واقعی تعدادشان کم است و این تعداد هم منزوی هستند، آنها مجیزگوی شاعران نیستند، عیب کار را برای پیشرفت شاعر و درستی متن، به رخ آنها می‌کشند؛ لاجرم صدایشان در صدای این دست از شاعران گم می‌شود.  منتقد، دلسوز طریقت، طبیعت و حقیقت هنر است، اما غریب می‌ماند. ما منتقد اصیل و با اصالت خیلی کم داریم. اغلب منتقدان و شاعران نان به هم قرض می‌دهند و برای همدیگر دست می‌زنند. الکی دست زدن برای همدیگر، به معنای دست انداختن همدیگر است. منتقد دست نمی‌اندازد، بلکه دست‌اندازها را نشان می‌دهد. منتقد دست‌گیری می‌کند.

 
نظر بدهید