خاطرات دختر ۱۵ ساله از روزهای اول جنگ/ «چراغ‌های روشن شهر» در کتابفروشی‌ها
دوشنبه 30 ارديبهشت 1398

چراغ‌های روشن شهر

خاطرات دختر ۱۵ ساله از روزهای اول جنگ/ «چراغ‌های روشن شهر» در کتابفروشی‌ها

خاطرات زهره فرهادی از روزهای دفاع مقدس در کتاب «چراغ‌های روشن شهر» توسط نشر سوره مهر منتشر شد.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، منانشر، کتاب «چراغ‌های روشن شهر» خاطرات زهره فرهادی از روزهای مقاومت در سال‌های جنگ تحمیلی و حضور در جهاد که فائزه ساسانی‌خواه آن را تدوین کرده از سوی نشر سوره مهر منتشر شده است.

این کتاب ۵۴۳ صفحه‌ای که در بردارنده خاطرات فرهادی است، روایتی از روزهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و حضورش در فعالیت‌های فرهنگی و تحول شخصیتش تا سال‌های پس از پیروزی و آغاز دفاع مقدس مردمی ایران است.

کتابی که از سوی دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری آماده و منتشر شده و تصویری را از حضور زنان و دختران در روزهای پیروزی انقلاب و پس از آن جهاد سازندگی و فعالیت‌های پشتیبانی جبهه نشان می‌‌دهد. کتابی که در ۳۰ فصل و به‌علاوه یک بخش پیوست‌ها آماده و تدوین شده تا خوانندگان را در موقعیت روزهای جنگ و درگیری آشنا کند.

فرهادی در زمان آغاز جنگ دختری ۱۵ ساله است و قرار است وارد دوره متوسطه شود که آتش ماشین جنگی صدام مدارس را به تعطیلی می‌کشاند و فرهادی را عازم مسجد جامع خرمشهر می‌کند. مسجدی که مرکز هدایت کمک‌های مردمی در زمینه‌های گوناگون بوده و پایگاه مقاومت مردم شهر محسوب می‌شده است.

شاید مهم‌ترین بخش این کتاب مربوط به روزهای آغازین جنگ و مقاومت مردم در خرمشهر باشد که از سوی راوی با جزئیات بسیاری مطرح شده است.

به کمکشان رفتیم. چند نفری مشغول بریدن پارچه‌های چلوار سفید شدیم. هرکدام یک سر پارچه را می‌گرفتیم و پارچه‌ها را به اندازه دو متر برش می‌زدیم. پارچه‌های برش خورده را تا می‌کردیم و کناری می‌گذاشتیم. با خودم فکر کردم این همه پارچه سفید در یک سایز مشخص را برای چه کاری می‌خواهند؟ توی بیمارستان مصدق دیده بودم مردم برای مجروحان ملافه می‌آورند. احتمال دادم برای استفاده بیمارستان‌ها و مجروحان باشد.در بخشی از روایت فرهادی می‌خوانیم: «ما را به سالنی که سمت چپ حسینیه و روبه‌روی در ورودی شبستان بود، راهنمایی کردند. قبلا آنجا کلاس‌های فرهنگی برگزار می‌شد. دو دختر در سالن بودند و پارچه‌های سفیدی را برش می‌زدند. یکی از دخترها تا چشمش به ما افتاد رو به اشرف گفت: «دختر بدو بیا سر این پارچه رو بگیر. بدو!»

چند دقیقه بعد، یکی از پسرها آمد توی حسینیه و رو به ما گفت: «خواهرها کفن‌ها آماده شد؟»

با شنیدن اسم کفن تکانی خوردم. ناباورانه از خودم پرسیدم: «پس این پارچه‌ها که ما می‌بریم کفنه؟ وای خدا!» اولین بار بود کفن می‌دیدم.»

کتاب «چراغ‌های روشن شهر» دربردارنده خاطرات زهره فرهادی که حاصل ۵ سال مصاحبه با راوی است با قیمت ۵۰ هزار تومان توسط نشر سوره منتشر شده است.

نظر بدهید