به آمار چه‌کار داریم؟ به کارمان برسیم
یکشنبه 19 خرداد 1398

به آمار چه‌کار داریم؟ به کارمان برسیم

کار فرهنگ با عدد و رقم پیش نمی‌رود. مادۀ فرهنگ فیزیکال نیست؛ انسان است و جامعه. کافی است مدیران تصمیمات فاحش نگیرند و دست به کارهایی نزنند که از نظر قاطبۀ اهل فرهنگ غلط است. تصمیماتی که با مشاوران دل‌سوز فرهنگی و با اتکا به تجربه‌های سابق گرفته می‌شوند، بهتر از تکیه به آمارهایی است که دانستن و ندانستنشان هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌کند.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، منانشر، در سال ۹۴، «خانۀ کتاب»، وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، کتابچه‌ای تهیه کرد که وضعیت نشر در ایران را در بازۀ زمانی ۱۳۵۸ تا ۱۳۹۳ بررسی کرده بود. در ابتدای آن و در بخش «پیش‌سخن»، با لحنی شبیه به انشاهای مدرسه آمده است: «اهمیت آمار و اطلاعات برای برنامه‌ریزی و مدیریت در هر سطحی، بر کسی پوشیده نیست. آمار رکن اصلی پژوهش‌های علمی و مأخذ مدیریت‌های پیشرو و مدرن است. آمار امکان هدف‌گذاری‌های مطمئن و قابل حصول را فراهم می‌سازد و مواد لازم برای ترسیم آینده را در اختیار می‌گذارد.» چنین نگاهی را می‌شود رویکرد اعتقادی به آمار توصیف کرد که هیچ تردیدی در مفیدبودن و معناداربودن آمارها ندارد.
 
تهیه‌کنندگان این کتابچه معتقدند آماری که ارائه کرده‌اند، «نه‌تنها برای سیاست‌گذاران و مدیران فرهنگی کشور، بلکه برای تمام ناشران حرفه‌ای و دست‌اندرکاران صنعت نشر کشور، از جمله چاپخانه‌ها، لیتوگرافی‌ها، کاغذفروشان، موزعان و... می‌تواند مبنای برنامه‌ریزی‌های خرد و کلان، نیز کوتاه‌مدت و بلندمدت باشد.» ظاهراً همه‌چیز آمار به‌دردبخور است و در همۀ عرصه‌ها و ابعاد می‌شود از آن استفاده کرد و اساساً نباید از خود پرسید که آیا آمار بی‌فایده، کم‌فایده یا اصلاً گمراه‌کننده هم ممکن است وجود داشته باشد؟ آیا همۀ برنامه‌ریزی‌های موفق با آمار پیش رفته‌اند؟ و به شوخی بپرسیم: اصلاً آماری وجود دارد که نشان بدهد چند درصد از معتقدان به آمار شکست خورده‌اند یا چه خسارت‌های نامحسوسی به فرهنگ وارد کرده‌اند؟
 
خلط بزرگی را که بین «اقتصاد نشر» و «وضعیت فرهنگی» در آمارها رخ می‌دهد، نمی‌توان ساده گرفت. آمارها می‌توانند در ابعاد اقتصادی گویا باشند؛ اما نمی‌شود به معنایی که در مسائل فرهنگی منعکس می‌کنند، اطمینان کرد. تهیه‌کنندگان آمار انعکاس‌های اشتباه را به تحلیل آمار و نداشتن اطلاعات وسیع از جامعه و ترکیب نادرست آن‌ها با هم ربط می‌دهند؛ اما ضمن اینکه به هیچ وجه نمی‌توانند معیارهای مشخص و مستندی برای دریافت‌های صحیح از آمار بدهند، معمولاً اثر منحرف‌کنندۀ آمارها و گشودن بحث‌های بی‌فایده و حتی مضر را در نظر نمی‌گیرند. اهالی آمار البته خود بهتر می‌دانند که وقتی پای انسان به میان می‌آید، هیچ عدد و رقمی دقیق نیست و انواع چالش‌ها در لایه‌های زیرین شخصیتی، اجتماعی و فرهنگی می‌تواند در نتایج منتشرشده موثر باشد.
 
یکی از آمارهای پرتکرار در صنعت نشر، تعداد کتاب‌های منتشرشده به تفکیک موضوع است. در ایران معمولاً کتاب‌های دینی بیشترین تعداد را به خودشان اختصاص می‌دهند. در کتابچه‌ای که به آن اشاره شد، آمده که پس از انقلاب ۱۷۰۳۸۶ جلد کتاب دینی منتشر شده و این میزان ۱۷/۷ درصد از کل کتاب‌ها بوده است. رتبه‌های بعدی به کودک و نوجوان، علوم عملی و ادبیات با درصدهایی بین ۱۲ تا ۱۴درصد تعلق می‌گیرد.(۳) همۀ این آمارها روی هم چیزی به کسی که کمترین آشنایی را با صنعت نشر و خرید کتاب دارد، اضافه نمی‌کند؛ چه رسد به مدیران و هیچ معنایی هم به سیاست‌گذاران و هیچ‌یک از اصناف اهل کتاب نخواهد داشت؛ به عبارتی، چنین آماری نمونه‌ای از اطلاعات بی‌فایده و صراحتاً به‌درد‌نخور است.
 
یکی دیگر از آمارها «کتاب‌های منتشره پس از انقلاب اسلامی به تفکیک تهران و شهرستان» است‌. کم‌اطلاع‌ترین فعالان عرصۀ فرهنگ هم می‌توانند نمودار مقایسه‌ای چنین آماری را بدون مراجعه به هیچ منبعی در ذهن ترسیم کنند. حتی وقتی افزایش شیب هم در نظر گرفته شود، باز هم هیچ مطلب تازه‌ای به اطلاعاتشان افزوده نخواهد شد. «فاصلۀ بین دو منحنی نشان می‌دهد که پس از جنگ تحمیلی، تمرکزگرایی در صنعت نشر کشور رشد قابل‌توجهی کرده است و اکثر کتاب‌ها در تهران منتشر شده‌اند. در مواردی هم که آمار نشر شهرستان‌ها رشد کرده است، به‌خاطر فعالیت نشر در شهرهای قم و مشهد (آن هم بیشتر در حوزۀ کتاب دینی) بوده است؛ وگرنه سایر شهرستان‌ها چندان تأثیرگذار نبوده‌اند.»(۴) هیچ توضیحی برای نخ‌نما و بی‌فایده‌بودن این کشف لازم نیست.
 
پولی که برای تهیه و چاپ و انتشار بسیاری از آمارها هزینه می‌کنند، در واقع دور ریخته می‌شود. اگر کمی انتقادی‌تر ماجرا را از نظر بگذرانیم، متوجه می‌شویم غیر از ژورنالیست‌ها که عاشق اطلاعات به‌دردنخورند، ولع زیاد به تهیۀ آمار و به تبع آن «نگاه اعتقادی به آمار» برای پنهان‌کردن ترس از کار حساب‌نشده است. آن‌ها که اعتمادبه‌نفس کمتری دارند، با اتکا به آمار و برداشت‌های سطحی و قطعی، سخنان و تصمیمات خودشان را مستند می‌کنند. به همین ترتیب، آمارها شجاعت‌ کاذب در بعضی مدیران ایجاد می‌کنند. آمار به کسانی که اشراف فرهنگی کمتری دارند، جرئت می‌دهد تا ضعف اطلاعات و تجربه‌شان را با آن جبران کنند و به کارهایی دست بزنند یا سخنانی بگویند که گاهی باعث حیرت اهالی فرهنگ می‌شود.
 
از آمارهای جالبی که از مقاله‌ای ترجمه‌ کرده و در یکی از نشریات آورده بودند، تعداد کتابخانه‌ها به نسبت جمعیت در شهرهای مهم جهان بود. جالب است بدانیم که آمستردام و ژوهانسبورگ و هنگ‌کنگ بیشتر از دو برابر نیویورک سرانۀ کتاب‌فروشی دارند. شاید باورتان نشود؛ اما آمار تهران هم تقریباً مساوی نیویورک، کمی کمتر از لس‌آنجلس، اما دو برابر بیشتر از لندن و مسکو و سئول است.(۵) چه چیزی بهتر از این آمار می‌تواند آمار را به سخره بگیرد؟ معلوم است که نیویورک و لس‌آنجلس قطب‌های فرهنگی در مقیاس جهانی هستند و تنها حرفی که این آمارها می‌تواند بزند، این است که تعداد کتاب‌فروشی به نسبت سرانۀ جمعیت هیچ اهمیتی در سطح فرهنگ و تأثیرگذاری شهرها در جهان ندارد. پس چرا اهالی کتاب باید ذهن و وقتشان را با این عددهای بی‌معنی مشغول کنند؟
 
غیر از آمارهای مرتبط با چرخۀ نشر، آمار دیگری هم در رسانه‌ها رایج است که مهم‌ترین آن «سرانۀ مطالعه» است. این آمارها معیارهای بسیار لرزانی دارند، نوسان زیادی بینشان مشاهده می‌شود و نمی‌شود به آن‌ها استناد و مقایسه‌شان کرد. مثلاً گاهی خواندن تابلوهای راهنمایی را هم جزو ساعات مطالعه حساب می‌کنند یا در به‌شمارآوردن کتاب‌های درسی اختلاف است. عجیب اینکه بعضی چهره‌های فرهنگی شناخته‌شده هم معتقد شده‌اند که باید خواندن کتاب‌های دعا در مراسم مذهبی را هم جزو سرانۀ مطالعه به‌حساب بیاوریم! گیریم که چنین کردیم. چه فایده‌ای دارد؟ از بهترشدن مقایسه‌مان با کشورهای دیگر چه چیزی دستمان را می‌گیرد؟ اگر مشکل خودباختگی است، راهش این نیست که با ابزار اشتباه آمارسازی، به جنگ آمار برویم. راهش بی‌اعتنایی به آمار و ترمیم نگاه فرهنگی است.
 
هنوز این بصیرت به‌وجود نیامده است که آماری مثل سرانۀ مطالعه حتی در کلی‌ترین نگاه هم به‌درد ما نمی‌خورد. مثلاً نسبت این آمار با کارِ مدیران به‌عنوان مهم‌ترین مخاطبان آمار را در نظر بگیریم؛ فرض کنیم سرانۀ مطالعه به شکل واقعی افزایش یابد. چه تغییری در مدیریت‌ اتفاق خواهد افتاد؟ غیر از این است که آمار را دست بگیرند و از این همایش و مراسم به آن شبکه و برنامه بروند و با افتخار به اسم خودشان آن را تبلیغ کنند و البته توهم پیشرفت و دانایی را به جامعه تزریق نمایند؟ بهتر نیست که مدیر محترم با همان دغدغه و قدرت قبلی برای ترویج مطالعۀ مفید و ارتقای فرهنگی جامعه تلاش کند؟ پس حتی مهم‌ترین مخاطبان آمار هم بهتر است که اصلاً کاری با آمار و بحث‌های رسانه‌ای و خسته‌کننده در خصوص آن یا تقدیر و تشکرهای فریبنده نداشته باشند و وقتشان را صرف مأموریتشان کنند.
 
می‌توانیم یک بار هم معکوس نگاه کنیم و یک سیاست موفق را با آگاهی آماری بسنجیم. طرح تخفیف عیدانه و تابستانه و پاییزه، از نظر بسیاری پذیرفته شد و به صنعت نشر به‌خصوص کتاب‌فروشی‌ها کمک کرد. این طرح یارانه را مستقیم به مصرف‌کننده رساند و با اینکه گزینش محتوایی نداشت و حتی بین تألیف و ترجمه هم تفاوت قائل نشده بود، به هدفش یعنی رونق نسبی چرخۀ نشر رسید و کار کتاب‌خوان‌ها، دانشجویان و طلبه‌ها را اندکی راه انداخت. کسانی که این پیشنهاد را ارائه کرده‌اند و مدیری که تصمیم به اجرای این پیشنهاد گرفته، چه کمکی می‌توانسته‌اند از آمار بگیرند؟ روشن نیست که چنین تصمیم موفقی حاصل تجربه‌های عمدتاً ناموفق یا دل‌ناخواه قبلی بوده و به اطلاعات صنعت نشر و سرانۀ مطالعه و... هیچ ربط معناداری ندارد؟
 
اجمالاً همه می‌دانند وضع کتاب‌خوانی در ایران خوب نیست و همین برای کارکردن با تمام قدرت در جهت بهبود اوضاع فرهنگی کفایت می‌کند. «آماربازی» نه‌تنها کمک و یار فرهنگ نیست، که ممکن است سنگ راهش هم باشد. قطعاً این نگاه با ژست‌های علمی و بیش از حد آکادمیک تخطئه خواهد شد و بحث‌های جدلی باعث می‌شود تا همان هالۀ مقدس «نگاه اعتقادی به آمار» و انشاهای مدرسه‌ای سیطره پیدا کند؛ اما کار فرهنگ با عدد و رقم پیش نمی‌رود. مادۀ فرهنگ فیزیکال نیست؛ انسان است و جامعه. کافی است مدیران تصمیمات فاحش نگیرند و دست به کارهایی نزنند که از نظر قاطبۀ اهل فرهنگ غلط است. تصمیماتی که با مشاوران دل‌سوز فرهنگی و با اتکا به تجربه‌های سابق گرفته می‌شوند، بهتر از تکیه به آمارهایی است که دانستن و ندانستنشان هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌کند.
نظر بدهید