چهارشنبه 05 تير 1398
خاطرات اردیبهشت
نمایشگاه بینالمللی کتاب، یک اتفاق تاریخی است که هویتمان را با کتاب آمیخته میکند. این نوستالژی نمایشگاه کتاب از کودکی و نوجوانی تا جوانی و میانسالی، سرمایۀ اجتماعی مهمی برای یک ملت است. نمایشگاه کتاب جزوی از حافظۀ تاریخی ما میشود و ما را یک قدم به کتابخوانشدن نزدیک میکند.
نویسنده: زهرا مینایی
از آن سالهایی که سهچهار روز کامل میرفتم نمایشگاه و تکتک راهروها را گز میکردم، خیلی سال گذشته است. آن روزها خبری از چالش «برای حمایت از کتابفروشیها، به نمایشگاه کتاب نمیرویم» نبود. نمایشگاهرفتن خیلی هم نشانۀ فرهیختگی بود. همیشه روز افتتاحیه که حسابی خلوت بود، برای دیدن کتابها، نه خریدنشان و برای گرفتن لیست میرفتم. رمانها را ورق میزدم، یکیدو تا شعر از کتاب شعرها میخواندم و با مسئولان غرفهها گپ میزدم. به بعضی غرفهها برای دیدن نویسنده یا شاعر یا آشنا چندبار سر میزدم. عموماً رفاقتی، دونفره یا سهنفره، گشنه و خسته روی چمنها ولو میشدیم و ساندویچهای سرپایی نمایشگاه را میخوردیم.
خیلیهایمان خاطراتمان از این سنین هم کهنهتر است: خاطرات سالن کودک و نوجوان و غرفۀ کانون پرورش فکری و یک کارتن پر از کتاب. پدرم مجموعۀ کامل داستانهای خوب برای بچههای خوب و کتابهای سیدمهدی شجاعی را برای خواهر و برادر بزرگترم خریده بود. تعدادی هم کتابهای کودکانه برای من که بیشتر از هر چیزی، عکسهایشان در خاطرم مانده است و سوتی که یکی از غرفهها به ما بچهترها داد و باهاش سرسام آوردیم.
حالا ولی پسرهایم را پیش کسی میگذارم و اسم ناشرها را نگاه میکنم تا کتابهای فهرستشدهام را بخرم. به ناشرهای شهرستانی حتماً سر میزنم و از غرفهدارها دربارۀ کتابهای موجود در حیطۀ مطالعاتیام میپرسم. دیگر نمیخواهم هیچ کتاب اضافهای بخرم. هم جیبم تنگ شده و کتاب گران، هم برای کتاب جدید در خانه جا ندارم. امسال رکوردی حدود چهار ساعت داشتم برای خرید همۀ کتابهای موجود در لیستم.
چنددقیقهای که منتظر دوستم روی پلههای وسط شبستان نشسته بودم، مردم را نگاه کردم. خیلیها مثل همان سالهای جوانیام، بدون هدف و بدون لیست، با داشتن چند معیار مشخص مثل موضوع و نویسنده و ناشرهای خوب، سراغ غرفهها میرفتند و کتابها را از لای جمعیت ورق میزدند و احیاناً کتابی میخریدند. یک عده با یک لیست در دست، با عجله، غرفۀ مد نظرشان را نشان کرده بودند. یک عده هم گروهی با دوستهایشان میچرخیدند.
اگر از من بپرسند باز هم نمایشگاه میروی یا نه، میگویم میروم. اگر از ضررهایی که برای کتابفروشیها دارد حرف بزنند، اگر دو دو تا چهار تا کنند که آن ساندویچ و آن پول مسیر و وقت و شلوغی و لهشدگی نمیارزد، باز میگویم میروم.
هر سال حوالی اردیبهشت، بوی کتاب کل شهر را برمیدارد. جایی درست میشود که دریایی از کتاب ریخته و این رفتنهای هرساله، خاطرات اردیبهشت را عوض میکند. نمایشگاه بینالمللی کتاب، یک اتفاق تاریخی است که هویتمان را با کتاب آمیخته میکند. این نوستالژی نمایشگاه کتاب از کودکی و نوجوانی تا جوانی و میانسالی، سرمایۀ اجتماعی مهمی برای یک ملت است. نمایشگاه کتاب جزوی از حافظۀ تاریخی ما میشود و ما را یک قدم به کتابخوانشدن نزدیک میکند.
از آن سالهایی که سهچهار روز کامل میرفتم نمایشگاه و تکتک راهروها را گز میکردم، خیلی سال گذشته است. آن روزها خبری از چالش «برای حمایت از کتابفروشیها، به نمایشگاه کتاب نمیرویم» نبود. نمایشگاهرفتن خیلی هم نشانۀ فرهیختگی بود. همیشه روز افتتاحیه که حسابی خلوت بود، برای دیدن کتابها، نه خریدنشان و برای گرفتن لیست میرفتم. رمانها را ورق میزدم، یکیدو تا شعر از کتاب شعرها میخواندم و با مسئولان غرفهها گپ میزدم. به بعضی غرفهها برای دیدن نویسنده یا شاعر یا آشنا چندبار سر میزدم. عموماً رفاقتی، دونفره یا سهنفره، گشنه و خسته روی چمنها ولو میشدیم و ساندویچهای سرپایی نمایشگاه را میخوردیم.
خیلیهایمان خاطراتمان از این سنین هم کهنهتر است: خاطرات سالن کودک و نوجوان و غرفۀ کانون پرورش فکری و یک کارتن پر از کتاب. پدرم مجموعۀ کامل داستانهای خوب برای بچههای خوب و کتابهای سیدمهدی شجاعی را برای خواهر و برادر بزرگترم خریده بود. تعدادی هم کتابهای کودکانه برای من که بیشتر از هر چیزی، عکسهایشان در خاطرم مانده است و سوتی که یکی از غرفهها به ما بچهترها داد و باهاش سرسام آوردیم.
حالا ولی پسرهایم را پیش کسی میگذارم و اسم ناشرها را نگاه میکنم تا کتابهای فهرستشدهام را بخرم. به ناشرهای شهرستانی حتماً سر میزنم و از غرفهدارها دربارۀ کتابهای موجود در حیطۀ مطالعاتیام میپرسم. دیگر نمیخواهم هیچ کتاب اضافهای بخرم. هم جیبم تنگ شده و کتاب گران، هم برای کتاب جدید در خانه جا ندارم. امسال رکوردی حدود چهار ساعت داشتم برای خرید همۀ کتابهای موجود در لیستم.
چنددقیقهای که منتظر دوستم روی پلههای وسط شبستان نشسته بودم، مردم را نگاه کردم. خیلیها مثل همان سالهای جوانیام، بدون هدف و بدون لیست، با داشتن چند معیار مشخص مثل موضوع و نویسنده و ناشرهای خوب، سراغ غرفهها میرفتند و کتابها را از لای جمعیت ورق میزدند و احیاناً کتابی میخریدند. یک عده با یک لیست در دست، با عجله، غرفۀ مد نظرشان را نشان کرده بودند. یک عده هم گروهی با دوستهایشان میچرخیدند.
اگر از من بپرسند باز هم نمایشگاه میروی یا نه، میگویم میروم. اگر از ضررهایی که برای کتابفروشیها دارد حرف بزنند، اگر دو دو تا چهار تا کنند که آن ساندویچ و آن پول مسیر و وقت و شلوغی و لهشدگی نمیارزد، باز میگویم میروم.
هر سال حوالی اردیبهشت، بوی کتاب کل شهر را برمیدارد. جایی درست میشود که دریایی از کتاب ریخته و این رفتنهای هرساله، خاطرات اردیبهشت را عوض میکند. نمایشگاه بینالمللی کتاب، یک اتفاق تاریخی است که هویتمان را با کتاب آمیخته میکند. این نوستالژی نمایشگاه کتاب از کودکی و نوجوانی تا جوانی و میانسالی، سرمایۀ اجتماعی مهمی برای یک ملت است. نمایشگاه کتاب جزوی از حافظۀ تاریخی ما میشود و ما را یک قدم به کتابخوانشدن نزدیک میکند.
https://mananashr.ir/news/31287/
برای ذخیره در کلیپ برد کلیک کنید
نظر بدهید