یکشنبه 09 تير 1398
کتاب انقلاب با چاشنی طنز
کت ولیعهدی مجموعۀ شش داستان برای گروه سنی نوجوان با رگههای طنز و با موضوع انقلاب اسلامی است که به وقایع و داستانهای دورۀ پیش و بعد از سال 1357 میپردازد.
نویسنده: مهدیس میرزایی اعتمادی
انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی یکی از حوزههای گسترده برای ظهور و بروز عرصههای مختلف هنر است. در این بین، ادبیات، داستان، شعر و... از جایگاه بالایی برخوردار بوده و در این مدت خوش درخشیدهاند. در واقع میشود گفت انقلاب و جنگ بهانۀ خوبی در دست نویسندگان است تا بتوانند جامعه و اوضاع آن را ترسیم کنند.
حتی میشود گفت قبل از وقوع انقلاب بود که نویسندگان دست به قلم بردند و آثاری نوشتند که در این عرصه ماندگار شد؛ اما با گذشت چهار دهه از آن دوران، نوشتن از فضای انقلاب از نفس نیفتاده و حتی این شاخه از ادبیات، پربارتر شده است.
با فاصلهگیری از انقلاب اسلامی، نویسندگان فراوانی پا به عرصۀ کودک و نوجوان گذاشتند تا بتوانند نسلهای فاصلهگرفته از انقلاب را با مفاهیمی چون آزادی، استقلال و آرمانخواهی آشنا کنند و کم نبودهاند نویسندگانی که در این عرصه موفق عمل کردهاند؛ اما هنوز هم جای خالی زیادی وجود دارد و هنوز تمام میوههای این درخت تنومند بهثمر نرسیده است.
رفیع افتخار از آن دست نویسندگانی است که از همان دوران دستبهقلم شده و در حوزههای مختلف دستی بر سر و روی ادبیات کشیده است. افتخار متولد 1339 در تهران و كارشناس ارشد كشاورزی است. او تأليف و ترجمه برای نوجوانان را از سال 1369 آغاز كرده است. ترسو، رمانی طنزآلود در حوزۀ داستان انقلاب، به قلم او نگاشته شده است. همچنین میشود به رمان تپش او در حوزۀ دفاع مقدس اشاره کرد که در دومین دورۀ جایزۀ کتاب سال سبک زندگی کودک و نوجوان، در بخش داستان انقلاب و دفاع مقدس، بهعنوان اثر برگزیده معرفی شد.
کت ولیعهدی، دیگر اثر او در حوزۀ انقلاب، برای ردۀ سنی کودک و نوجوان نوشته شده است. افتخار که معتقد است شیرینی مطالعه را باید به کودکان بچشانیم، در کار خود موفق عمل کرده و توانسته است تا بهخوبی این شیرینی را در کت ولیعهدی با چاشنی طنز به نوجوانان بچشاند.
کت ولیعهدی مجموعۀ شش داستان برای گروه سنی نوجوان با رگههای طنز و با موضوع انقلاب اسلامی است که به وقایع و داستانهای دورۀ پیش و بعد از سال 1357 میپردازد.
«پسرعموها»، «آزادی»، «جان»، «سمندر»، «صدای بهار» و «کت ولیعهدی» نام داستانهای کوتاه کتاب است که نویسنده در بعضی از آنها بهخوبی عمل کرده و در بعضی از آنها، خواننده در کوچهپسکوچههای انقلاب سرگردان میشود.
در کتاب کت ولیعهدی تقابل قدرت، تسلیمبودن و مقاومت را بهخوبی میتوان درک کرد و در نهایت وحدت را بهچشم دید.
تصویرگری مقبول مجید صابرینژاد را نیز در کتاب شاهد هستیم که اثر را از یکنواختی نجات داده است.
پسرعموها
«پسرعموها» داستان وحید و پسرعموهایش فرشید، فرشاد و فربد است که ضمن شعارنویسی، در تظاهرات ضدنظام هم شرکت میکنند. در این داستان، دو خانواده با دو سیستم تربیتی کاملاً متفاوت بهتصویر کشیده میشوند. یکی نمایندۀ قدرتی است که گرچه بهدنبال ایجاد رعب و وحشت است تا قدرت رو به زوال خود را حفظ نماید، کاری از پیش نمیبرد. خانوادۀ دیگر نمایندۀ افرادی است که هنوز اعتماد لازم را برای تغییر در نظام حاکم نپذیرفتهاند. راوی و پسرعموهایش نیز نمایندۀ افراد انقلابی جامعهاند.
اما در نهایت هر دو به یک نقطه، یعنی وحدت و شرکت در تظاهرات میرسند. در این داستان نویسنده بهخوبی اوضاع حاکم بر خانواده را در تقابل با نظام بیرونی بهتصویر کشیده است.
آزادی
داستان دوم کتاب، «آزادی» است و رفیع افتخار چه خوب توانسته از عهدۀ کار برآید؛ آنجا که حرکت و جنبش علیه نظام سلطه را روایت کرده است.
آزادی داستان انتخاباتی است که نتیجهاش از پیش تعیین شده و قرار است افجهای که پدری ارتشی دارد، بهعنوان نمایندۀ دانشآموزی حزب رستاخیز معرفی شود؛ اما راوی و دانشآموزی به نام محمود رضوان بندری، این نمایش فرمالیته را برنمیتابند و برخلاف میل آقای حجاریان، ناظم دبیرستان، بهعنوان کاندید خود را معرفی میکنند. در اینجا تقابل سه ضلع قدرت، مقاومت و تسلیمشدن بهخوبی دیده میشود. راوی از ترس حجاریان که نمایندۀ قدرت است، از نامزدی منصرف میشود؛ ولی رضوان بندری نمایندۀ قشری میشود که تسلیم را نمیپذیرند و همچنان مقاومت میکند.
در نهایت رأیگیری انجام میشود و بار دیگر موضوع وحدت بهمیان میآید؛ نقطهای که افجهای فقط با یک رأی نماینده میشود.
در قسمتی از این داستان میخوانیم: «چه دل و جرئتی! جگرش را نداشتم؛ وگرنه میپریدم و محکم جلوی دهانش را میگرفتم. حدسم درست بود. آقای حجاریان چشمهایش را برایش ریز کرد و سرد و بیرحم نگاهش کرد: "پسرۀ زباندراز بیسروپا، خودت را با آقاکامبیز افجهای مقایسه میکنی؟"
قُدبازی رضوان بندری تمامی نداشت: "آقا اجازه؟ مگه چی ما از او کمتره؟ تازه، هم درسمان بهتره و هم معدلمان بیشتره."»
داستان آزادی، روایتگر شایستهسالارنبودن دوران است که چگونه در لایههای مختلف اجتماع، حتی در سیستم آموزشی رسوخ یافته است.
«آقای ناظم داد کشید: "زود باشید. رأیهایتان را روی یک تکه کاغذ بنویسید. همه به افجهای رأی میدهید. شیرفهم شدید؟"»
این جملات بهروشنی جامعهای را نشان میدهد که در آن شایستهسالاری از هیچ جایگاهی برخوردار نیست.
جان
«جان» داستان سوم کتاب است. افتخار در این داستان نیز به مثابۀ دو داستان قبلی راوی خوبی بوده است.
جان داستان آشنایی راوی و پسر آمریکایی در شهر اهواز است. راوی که دوست دارد با پسری خارجی به نام پیت آشنا شود، رفتاری خشونتآمیز از وی میبیند. پیت سگش را بهجان راوی میاندازد. در این داستان بهخوبی خشونت روانی بهنمایش گذاشته است؛ خشونتی که شاید برخاسته از نژادپرستی و برتری پیت بهزعم خودش باشد.
راوی در این داستان از علاقهمندی خود برای آشنایی با خارجیها میگوید: «تا آن وقت، یک پسربچۀ خارجی را که همسنوسال خودم باشد، از نزدیک ندیده بودم. از آنها تصاویری زیبا و رویایی ساخته بودم که همۀ ذهنم را اشغال میکردند. هربار که در صفحۀ سیاهوسفید تلویزیون میدیدمشان، دلم قیلیویلی میرفت و آرزو میکردم ای کاش در آمریکا یا اروپا متولد شده بودم. راستش مدتی بود که مثل آنها لباس میپوشیدم یا هروقت به سلمانی میرفتم، از آرایشگر میخواستم که موهایم را مدل موی آنها اصلاح کند. در حسرت آشنایی با یک خارجی میسوختم.»
این جملات بهخوبی نمایانگر تأثیرگذاری سبک زندگی غربی بر جامعه است. تا جایی که راوی میگوید در حسرت این دوستی است؛ اما در نهایت، با غیر از آنچه در تصور داشته است مواجه میشود و آن، احساس حقارتی است که از ماجرا به او دست میدهد.
«آرزوهای قشنگ و رنگیام خراب شده بودند. تمام افکارم بههم ریخته بود. پسره من را دست انداخته بود! هنوز هم نمیتوانم آن ماجرا را باور کنم! هیچکس نمی داند که آن روز چقدر تحقیر شدم، چقدر احساس حقارت کردم!»
سمندر
داستان بعدی «سمندر» نام گرفته است. این داستان و داستان بعدی، «صدای بهار»، از جنس همان داستانهایی است که بهنظر میرسد خواننده در لابهلای داستان رها شده است. شروع و پایانی دارد که خواننده را سردرگم میکند و بهنظر میرسد هیچیک از فاکتورها و انسجامی که در سه داستان قبل بهچشم میخورد، در این دو داستان وجود ندارد.
«سمندر» روایتگر داستان فردی است که بهدنبال یک خیز بلند است؛ اما در سلولی که از طرف دوستش در آن گرفتار شده و کاری از پیش نمیبرد. رفاقتی که بهخاطر اعتمادی بیجا شکل گرفته و در نهایت به زندانیشدن او میانجامد.
«سمندر» پسری را روایت میکند که با پدر و مادر خود زندگی میکند و درگیر مشکلات خانوادگی است. در تنهایی خود فرومیرود و برای فرار از آن، دستبهدامن دوستی میشود که در پایان داستان متوجه میشویم از عوامل ساواک است. در این داستان پسر برای آن دوست درددل میکند: «دردل کرد، همۀ آن چیزهایی را که در دل داشت، بیرون ریخت. دوستش یک کلمه هم نگفت. فقط گوش داد. باز هم چیزهایی در چنته داشت؛ اما فکر کرد شاید دوستش نکشد. سه بار خمیازه کشید. ترجیح داد موضوعی را با او در میان بگذارد. دوستش فوری استقبال کرد. از پیشنهادش هیجانزده شده بود.»
در این قسمت از داستان که حلقۀ مفقوده است، نویسنده ننوشته است که پسرک دربارۀ چه چیزی درددل کرد و چه موضوعی را با دوستش در میان گذاشت. شاید میل، امید، شوق به فردا و بهپاخاستن در میان درددل پنهان بوده باشد؛ اما گویا نویسنده نتوانسته مفهوم را بهدرستی بیان کند.
«حضور پررنگ و سمج زمان را با تمام وجودش احساس میکرد. زمان همانند کیسه بوکس پرزوری با هر مشتی، جزئی تکان میخورد. آشکارا میل داشت با مشتهایش آن کیسه بوکس را نیست و نابود کند و زمان را که لاکپشتی جلو میرفت، از کار بیندازد. دوست داشت در چشمبههمزدنی فردا آمده باشد و مردی کامل باشد. دوست داشت سوار بر موج زمان، با یک خیز بلند بزرگ شود.»
صدای بهار
«صدای بهار» عنوان داستان بعدی است. این داستان روایتگر مَشتییدالله باغبانی است که آمدنش حکایت از آمدن بهار دارد.
در این داستان پرش چهارسالۀ زمان را میبینیم، جزئیات بهفراموشی سپرده شده است و درنهایت، پسری نوجوان را میبینیم که با آمدن بهار، با سردادن شعار «مرگ بر شاه»، سربازی خونش را میریزد.
در اینجا آمدن بهار و شهادت، پیوندی عمیق با یکدیگر میخورند؛ اما نویسنده در القای این مفهوم موفق عمل نکرده است و فقط راوی خاطرهای گنگ است.
کت ولیعهدی
کت ولیعهدی با داستان «کت ولیعهدی» بهاوج میرسد. چاشنی طنز و فانتزی در این داستان بسیار بهچشم میخورد. این داستانِ فردی است به نام رضا که از سوی پدرش، «ولیعهد رضا» نام گرفته است. داستان تا جایی پیش میرود که راوی خود را در ظاهر و باطن شبیه ولیعهد میکند و حتی در خیالاتش با او شیرینی خامهای میخورد:
«شبا که میخواستم بخوابم، میرفتم تو نخش و خوابشو میدیدم. حرفای بامزه و خندهدار میزدیم. لطیفه و جوک واسه هم تعریف میکردیم، با هم بازی میکردیم و کیکخامهایهای چاق و خیلی گنده میخوردیم. بعد اون، نوبت تفریح میشد. دونفری مینشستیم عقب ماشین خوشگلش و یه چند ساعتی تو شهر چرخ میزدیم. نمیدونی چه کیفی داشت!»
داستان «کت ولیعهدی» از شوق مردمان و کودکانی میگوید که شهر را آذین بسته و دانشآموزان مدرسه با لباسهایی نو به پیشواز ولیعهد میروند؛ اما در نهایت پس از ساعتها انتظار در گرمای طاقتفرسا، با منظرهای غیرمنتظره روبهرو میشوند. ولیعهد آنها را قابل ندانست که از هلیکوپتر پایین بیاید و در کنارشان باشد و فقط به دستتکاندادن از هلیکوپتر اکتفا کرد.
«صدای آقای مدیر دوباره اومد. ایندفعه ضعیفتر. میخواست یخمون بشکنه. یهو همهچیز بههم ریخت و بچهها از زمین کنده شدند. جوری گذاشته بودند دنبال هلیکوپتر، انگار که بخوان بگیرنش و با دستاشون بیارنش پایین. خیلی دیوونه شده بودن... اما هلیکوپتره اونا رو نمیدید. صدای قیل و قالشونو نمیشنید.»
و داستان زمانی جالبتر میشود که چون بچهها دستشان به ولیعهد نرسیده بود، به سمت راوی رفته و تا میتوانستند، خشم نهفته و اعتراضشان را از بیرغبتی ولیعهد نثار او کردند.
«نشستم رو زمین، بلندم کردن. آقامدیر فکر کرد دعوا شده. اومد سوامون کنه، زورش نرسید. نزدنم. شروع کردن به درآوردن لباسام. کت و شلوار کفش و پیراهن سفید تترون. همه رو از تنم درآوردن و پرت کردن رو خاک، خاکای کنار جاده و لگدشون کردن. با پاهاشون میرفتن رو لباسام. حرصشون که وانشست، ولم کردن. با شورت و زیرپیرهن عین سگ کتکخورده چارچنگولی نشسته بودم روی زمین. نگاهم چسبیده بود به کت ولیعهدی!»
گفتنی است کت ولیعهدی از مجموعه کتابهای «در هوای انقلاب»، به نویسندگی رفیع افتخار و تصویرگری مجید صابرینژاد از سوی انتشارات بهنشر روانۀ بازار کتاب شده است.
انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی یکی از حوزههای گسترده برای ظهور و بروز عرصههای مختلف هنر است. در این بین، ادبیات، داستان، شعر و... از جایگاه بالایی برخوردار بوده و در این مدت خوش درخشیدهاند. در واقع میشود گفت انقلاب و جنگ بهانۀ خوبی در دست نویسندگان است تا بتوانند جامعه و اوضاع آن را ترسیم کنند.
حتی میشود گفت قبل از وقوع انقلاب بود که نویسندگان دست به قلم بردند و آثاری نوشتند که در این عرصه ماندگار شد؛ اما با گذشت چهار دهه از آن دوران، نوشتن از فضای انقلاب از نفس نیفتاده و حتی این شاخه از ادبیات، پربارتر شده است.
با فاصلهگیری از انقلاب اسلامی، نویسندگان فراوانی پا به عرصۀ کودک و نوجوان گذاشتند تا بتوانند نسلهای فاصلهگرفته از انقلاب را با مفاهیمی چون آزادی، استقلال و آرمانخواهی آشنا کنند و کم نبودهاند نویسندگانی که در این عرصه موفق عمل کردهاند؛ اما هنوز هم جای خالی زیادی وجود دارد و هنوز تمام میوههای این درخت تنومند بهثمر نرسیده است.
رفیع افتخار از آن دست نویسندگانی است که از همان دوران دستبهقلم شده و در حوزههای مختلف دستی بر سر و روی ادبیات کشیده است. افتخار متولد 1339 در تهران و كارشناس ارشد كشاورزی است. او تأليف و ترجمه برای نوجوانان را از سال 1369 آغاز كرده است. ترسو، رمانی طنزآلود در حوزۀ داستان انقلاب، به قلم او نگاشته شده است. همچنین میشود به رمان تپش او در حوزۀ دفاع مقدس اشاره کرد که در دومین دورۀ جایزۀ کتاب سال سبک زندگی کودک و نوجوان، در بخش داستان انقلاب و دفاع مقدس، بهعنوان اثر برگزیده معرفی شد.
کت ولیعهدی، دیگر اثر او در حوزۀ انقلاب، برای ردۀ سنی کودک و نوجوان نوشته شده است. افتخار که معتقد است شیرینی مطالعه را باید به کودکان بچشانیم، در کار خود موفق عمل کرده و توانسته است تا بهخوبی این شیرینی را در کت ولیعهدی با چاشنی طنز به نوجوانان بچشاند.
کت ولیعهدی مجموعۀ شش داستان برای گروه سنی نوجوان با رگههای طنز و با موضوع انقلاب اسلامی است که به وقایع و داستانهای دورۀ پیش و بعد از سال 1357 میپردازد.
«پسرعموها»، «آزادی»، «جان»، «سمندر»، «صدای بهار» و «کت ولیعهدی» نام داستانهای کوتاه کتاب است که نویسنده در بعضی از آنها بهخوبی عمل کرده و در بعضی از آنها، خواننده در کوچهپسکوچههای انقلاب سرگردان میشود.
در کتاب کت ولیعهدی تقابل قدرت، تسلیمبودن و مقاومت را بهخوبی میتوان درک کرد و در نهایت وحدت را بهچشم دید.
تصویرگری مقبول مجید صابرینژاد را نیز در کتاب شاهد هستیم که اثر را از یکنواختی نجات داده است.
پسرعموها
«پسرعموها» داستان وحید و پسرعموهایش فرشید، فرشاد و فربد است که ضمن شعارنویسی، در تظاهرات ضدنظام هم شرکت میکنند. در این داستان، دو خانواده با دو سیستم تربیتی کاملاً متفاوت بهتصویر کشیده میشوند. یکی نمایندۀ قدرتی است که گرچه بهدنبال ایجاد رعب و وحشت است تا قدرت رو به زوال خود را حفظ نماید، کاری از پیش نمیبرد. خانوادۀ دیگر نمایندۀ افرادی است که هنوز اعتماد لازم را برای تغییر در نظام حاکم نپذیرفتهاند. راوی و پسرعموهایش نیز نمایندۀ افراد انقلابی جامعهاند.
اما در نهایت هر دو به یک نقطه، یعنی وحدت و شرکت در تظاهرات میرسند. در این داستان نویسنده بهخوبی اوضاع حاکم بر خانواده را در تقابل با نظام بیرونی بهتصویر کشیده است.
آزادی
داستان دوم کتاب، «آزادی» است و رفیع افتخار چه خوب توانسته از عهدۀ کار برآید؛ آنجا که حرکت و جنبش علیه نظام سلطه را روایت کرده است.
آزادی داستان انتخاباتی است که نتیجهاش از پیش تعیین شده و قرار است افجهای که پدری ارتشی دارد، بهعنوان نمایندۀ دانشآموزی حزب رستاخیز معرفی شود؛ اما راوی و دانشآموزی به نام محمود رضوان بندری، این نمایش فرمالیته را برنمیتابند و برخلاف میل آقای حجاریان، ناظم دبیرستان، بهعنوان کاندید خود را معرفی میکنند. در اینجا تقابل سه ضلع قدرت، مقاومت و تسلیمشدن بهخوبی دیده میشود. راوی از ترس حجاریان که نمایندۀ قدرت است، از نامزدی منصرف میشود؛ ولی رضوان بندری نمایندۀ قشری میشود که تسلیم را نمیپذیرند و همچنان مقاومت میکند.
در نهایت رأیگیری انجام میشود و بار دیگر موضوع وحدت بهمیان میآید؛ نقطهای که افجهای فقط با یک رأی نماینده میشود.
در قسمتی از این داستان میخوانیم: «چه دل و جرئتی! جگرش را نداشتم؛ وگرنه میپریدم و محکم جلوی دهانش را میگرفتم. حدسم درست بود. آقای حجاریان چشمهایش را برایش ریز کرد و سرد و بیرحم نگاهش کرد: "پسرۀ زباندراز بیسروپا، خودت را با آقاکامبیز افجهای مقایسه میکنی؟"
قُدبازی رضوان بندری تمامی نداشت: "آقا اجازه؟ مگه چی ما از او کمتره؟ تازه، هم درسمان بهتره و هم معدلمان بیشتره."»
داستان آزادی، روایتگر شایستهسالارنبودن دوران است که چگونه در لایههای مختلف اجتماع، حتی در سیستم آموزشی رسوخ یافته است.
«آقای ناظم داد کشید: "زود باشید. رأیهایتان را روی یک تکه کاغذ بنویسید. همه به افجهای رأی میدهید. شیرفهم شدید؟"»
این جملات بهروشنی جامعهای را نشان میدهد که در آن شایستهسالاری از هیچ جایگاهی برخوردار نیست.
جان
«جان» داستان سوم کتاب است. افتخار در این داستان نیز به مثابۀ دو داستان قبلی راوی خوبی بوده است.
جان داستان آشنایی راوی و پسر آمریکایی در شهر اهواز است. راوی که دوست دارد با پسری خارجی به نام پیت آشنا شود، رفتاری خشونتآمیز از وی میبیند. پیت سگش را بهجان راوی میاندازد. در این داستان بهخوبی خشونت روانی بهنمایش گذاشته است؛ خشونتی که شاید برخاسته از نژادپرستی و برتری پیت بهزعم خودش باشد.
راوی در این داستان از علاقهمندی خود برای آشنایی با خارجیها میگوید: «تا آن وقت، یک پسربچۀ خارجی را که همسنوسال خودم باشد، از نزدیک ندیده بودم. از آنها تصاویری زیبا و رویایی ساخته بودم که همۀ ذهنم را اشغال میکردند. هربار که در صفحۀ سیاهوسفید تلویزیون میدیدمشان، دلم قیلیویلی میرفت و آرزو میکردم ای کاش در آمریکا یا اروپا متولد شده بودم. راستش مدتی بود که مثل آنها لباس میپوشیدم یا هروقت به سلمانی میرفتم، از آرایشگر میخواستم که موهایم را مدل موی آنها اصلاح کند. در حسرت آشنایی با یک خارجی میسوختم.»
این جملات بهخوبی نمایانگر تأثیرگذاری سبک زندگی غربی بر جامعه است. تا جایی که راوی میگوید در حسرت این دوستی است؛ اما در نهایت، با غیر از آنچه در تصور داشته است مواجه میشود و آن، احساس حقارتی است که از ماجرا به او دست میدهد.
«آرزوهای قشنگ و رنگیام خراب شده بودند. تمام افکارم بههم ریخته بود. پسره من را دست انداخته بود! هنوز هم نمیتوانم آن ماجرا را باور کنم! هیچکس نمی داند که آن روز چقدر تحقیر شدم، چقدر احساس حقارت کردم!»
سمندر
داستان بعدی «سمندر» نام گرفته است. این داستان و داستان بعدی، «صدای بهار»، از جنس همان داستانهایی است که بهنظر میرسد خواننده در لابهلای داستان رها شده است. شروع و پایانی دارد که خواننده را سردرگم میکند و بهنظر میرسد هیچیک از فاکتورها و انسجامی که در سه داستان قبل بهچشم میخورد، در این دو داستان وجود ندارد.
«سمندر» روایتگر داستان فردی است که بهدنبال یک خیز بلند است؛ اما در سلولی که از طرف دوستش در آن گرفتار شده و کاری از پیش نمیبرد. رفاقتی که بهخاطر اعتمادی بیجا شکل گرفته و در نهایت به زندانیشدن او میانجامد.
«سمندر» پسری را روایت میکند که با پدر و مادر خود زندگی میکند و درگیر مشکلات خانوادگی است. در تنهایی خود فرومیرود و برای فرار از آن، دستبهدامن دوستی میشود که در پایان داستان متوجه میشویم از عوامل ساواک است. در این داستان پسر برای آن دوست درددل میکند: «دردل کرد، همۀ آن چیزهایی را که در دل داشت، بیرون ریخت. دوستش یک کلمه هم نگفت. فقط گوش داد. باز هم چیزهایی در چنته داشت؛ اما فکر کرد شاید دوستش نکشد. سه بار خمیازه کشید. ترجیح داد موضوعی را با او در میان بگذارد. دوستش فوری استقبال کرد. از پیشنهادش هیجانزده شده بود.»
در این قسمت از داستان که حلقۀ مفقوده است، نویسنده ننوشته است که پسرک دربارۀ چه چیزی درددل کرد و چه موضوعی را با دوستش در میان گذاشت. شاید میل، امید، شوق به فردا و بهپاخاستن در میان درددل پنهان بوده باشد؛ اما گویا نویسنده نتوانسته مفهوم را بهدرستی بیان کند.
«حضور پررنگ و سمج زمان را با تمام وجودش احساس میکرد. زمان همانند کیسه بوکس پرزوری با هر مشتی، جزئی تکان میخورد. آشکارا میل داشت با مشتهایش آن کیسه بوکس را نیست و نابود کند و زمان را که لاکپشتی جلو میرفت، از کار بیندازد. دوست داشت در چشمبههمزدنی فردا آمده باشد و مردی کامل باشد. دوست داشت سوار بر موج زمان، با یک خیز بلند بزرگ شود.»
صدای بهار
«صدای بهار» عنوان داستان بعدی است. این داستان روایتگر مَشتییدالله باغبانی است که آمدنش حکایت از آمدن بهار دارد.
در این داستان پرش چهارسالۀ زمان را میبینیم، جزئیات بهفراموشی سپرده شده است و درنهایت، پسری نوجوان را میبینیم که با آمدن بهار، با سردادن شعار «مرگ بر شاه»، سربازی خونش را میریزد.
در اینجا آمدن بهار و شهادت، پیوندی عمیق با یکدیگر میخورند؛ اما نویسنده در القای این مفهوم موفق عمل نکرده است و فقط راوی خاطرهای گنگ است.
کت ولیعهدی
کت ولیعهدی با داستان «کت ولیعهدی» بهاوج میرسد. چاشنی طنز و فانتزی در این داستان بسیار بهچشم میخورد. این داستانِ فردی است به نام رضا که از سوی پدرش، «ولیعهد رضا» نام گرفته است. داستان تا جایی پیش میرود که راوی خود را در ظاهر و باطن شبیه ولیعهد میکند و حتی در خیالاتش با او شیرینی خامهای میخورد:
«شبا که میخواستم بخوابم، میرفتم تو نخش و خوابشو میدیدم. حرفای بامزه و خندهدار میزدیم. لطیفه و جوک واسه هم تعریف میکردیم، با هم بازی میکردیم و کیکخامهایهای چاق و خیلی گنده میخوردیم. بعد اون، نوبت تفریح میشد. دونفری مینشستیم عقب ماشین خوشگلش و یه چند ساعتی تو شهر چرخ میزدیم. نمیدونی چه کیفی داشت!»
داستان «کت ولیعهدی» از شوق مردمان و کودکانی میگوید که شهر را آذین بسته و دانشآموزان مدرسه با لباسهایی نو به پیشواز ولیعهد میروند؛ اما در نهایت پس از ساعتها انتظار در گرمای طاقتفرسا، با منظرهای غیرمنتظره روبهرو میشوند. ولیعهد آنها را قابل ندانست که از هلیکوپتر پایین بیاید و در کنارشان باشد و فقط به دستتکاندادن از هلیکوپتر اکتفا کرد.
«صدای آقای مدیر دوباره اومد. ایندفعه ضعیفتر. میخواست یخمون بشکنه. یهو همهچیز بههم ریخت و بچهها از زمین کنده شدند. جوری گذاشته بودند دنبال هلیکوپتر، انگار که بخوان بگیرنش و با دستاشون بیارنش پایین. خیلی دیوونه شده بودن... اما هلیکوپتره اونا رو نمیدید. صدای قیل و قالشونو نمیشنید.»
و داستان زمانی جالبتر میشود که چون بچهها دستشان به ولیعهد نرسیده بود، به سمت راوی رفته و تا میتوانستند، خشم نهفته و اعتراضشان را از بیرغبتی ولیعهد نثار او کردند.
«نشستم رو زمین، بلندم کردن. آقامدیر فکر کرد دعوا شده. اومد سوامون کنه، زورش نرسید. نزدنم. شروع کردن به درآوردن لباسام. کت و شلوار کفش و پیراهن سفید تترون. همه رو از تنم درآوردن و پرت کردن رو خاک، خاکای کنار جاده و لگدشون کردن. با پاهاشون میرفتن رو لباسام. حرصشون که وانشست، ولم کردن. با شورت و زیرپیرهن عین سگ کتکخورده چارچنگولی نشسته بودم روی زمین. نگاهم چسبیده بود به کت ولیعهدی!»
گفتنی است کت ولیعهدی از مجموعه کتابهای «در هوای انقلاب»، به نویسندگی رفیع افتخار و تصویرگری مجید صابرینژاد از سوی انتشارات بهنشر روانۀ بازار کتاب شده است.
https://mananashr.ir/news/31316/
برای ذخیره در کلیپ برد کلیک کنید
نظر بدهید