شنبه 22 تير 1398
با کتاب خواندنی سعید تشکری درباره قیام گوهرشاد آشنا شوید
حماسه زیر سایه گوهرشاد
همیشه خواندن و شنیدن وقایع تاریخی از زبان و قلم کسانی که قصهگوهای خوبی هستند، جذاب و سرگرمکننده است. تشکری قصهگوی خوبی است. دنیای « اوسنهی گوهرشاد» را میشناسد، به اقلیم و راهها و بناهای تاریخی و خود تاریخی که دستمایه رمانش قرار داده، اشراف کامل دارد و با این شناخت، روایت را به نفع موقعیتهای داستانی پیش میبرد.
- چقدر پتانسیل داره این شهرهای کوچک برای ساختن شانزهلیزههای رویایی!
- طرحی داری امینه؟
- فک کن خیابانهای سنگفرش... ساختمونهایی با سبک فرانسه... فروشگاهها و کافهها... هر شهر میشه یه پاریس!
- از خود مشهد شروع کن امینه... درسته استاندار خراسان بزرگ هستم اما تمرکزمون رو مشهد باشه. این شهر خیلی عقبه... زنها رو نگاه کن... مردها رو ببین. لباس پوشیدنشون... رفتارشون... مهمونیهاشون...
- باشه... از مشهد شروع کنیم. این شهر چند تا پارتی لازم داره... به سبک اروپایی. شبنشینی... جشن بالماسکه... شراب فرانسوی کنار خاویار ایرانی...
این چند خط شما را میبرد به دل تاریخ، به همان زمانی که هنوز اتفاقی در مشهد نیفتاده و مسجد معروف حرم امام رضا(ع)، آن اتفاق خونبار را به خود ندیده است. تعداد زیادی از ما فقط حادثه مسجد گوهرشاد را شنیدهایم. اتفاقی که هنوز که هنوز است در دل تاریخ وجود دارد و شاید ناگفتههای زیادی هم از آن وجود داشته باشد. امروز و در این صفحه به بهانه نزدیک شدن به این واقعه تاریخی، میخواهیم روایتهایی را که در تاریخ از این اتفاق وجود دارد بگوییم و از طرف دیگر کتاب جدید سعید تشکری با عنوان «اوسنهی گوهرشاد»، باعث شد تا جور دیگری واقعه گوهرشاد را بخوانیم و روایت کنیم و بگوییم از امینه و فتحالله پاکروان که شاید اسمشان را خیلی نشنیده باشید.
استانداری که دستور کشف حجاب مشهد را داد!
فتحالله پاکروان گفت: «این مردم مقاومت میکنن، اما من کوتاه نمیام. قدرت دست ماست. پس هر چی ما بخوایم باید همون بشه. آدمای ما کم هستن. باید آدم پیدا کنیم.» پاکروان مامور اجیر کرد برای پیدا کردن آدمهایی که با استاندار خراسان همراه بشوند...
بله. قضیه به همین راحتی بود برایشان. اینکه مامور اجیر کنند تا کارشان پیش برود. تا بتوانند کشف حجاب را برای زنان و کلاه پهلوی را برای مردان اجباری کنند. اما فتحالله پاکروان چه کسی بود؟ فتحالله مشیرحضور، معروف به فتحالله پاکروان، فرزند حاج میرزاکاظم مشیرلشکر در سال 1259 هجری شمسی در تبریز به دنیا آمد. مادرش دختر میرزا تقیخان امیرکبیر وزیر معروف ناصرالدین شاه قاجار بود. فتحالله پس از انجام تحصیلات مقدماتی، برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و از مدرسه نظامی سنسیر پاریس فارغالتحصیل گردید و به ایران بازگشت. در سال ۱۲۸۰ه. ش به خدمت در وزارت امور خارجه مشغول شد و پس از مدتی ژنرال قنسول ازمیر گردید. در آنجا با امینه دختر حسنخان مظاهر آشنا شد و با او ازدواج کرد. در دوره دوم مجلس به نمایندگی مجلس شورای ملی برگزیده شد و پس از پایان دوره نمایندگی، بهعنوان وابسته نظامی به ترکیه و سپس روسیه رفت. او وزیر مختار ایران در مصر، اتریش، ایتالیا، مجارستان و چکسلواکی نیز بود. پاکروان در سال ۱۳۱۳هجری شمسی به ایران بازگشت و به استانداری خراسان منصوب شد.
در ماجرای تغییر کلاه مردم به کلاه فرنگی و کشف حجاب، به خاطر اجرای طرح توسط پاکروان، تظاهرات و قیام مسجد گوهرشاد به وجود آمد که باعث به شهادت رسیدن بسیاری از زوار و مردم مشهد در داخل حرم امام رضا(ع) شد. باقر عاقلی؛ پژوهشگر و مورخ درباره نقش پاکروان در حادثه مسجد گوهرشاد میگوید: «فتحالله پاکروان عقیده داشت که در مقابل مقاومت مردم باید اعمال قدرت کرد و به زور سرنیزه مردم را وادار ساخت که از کلاه فرنگی استفاده کنند.»فتحالله پاکروان در ماجرای مسجد گوهرشاد محمدولیخان اسدی را متهم به تحریک آشوب در شهر مشهد کرد و به همین جهت اسدی از نیابت آستان قدس رضوی برکنار شد و سپس بازداشت گردید. در بخشی از کتاب «اوسنهی گوهرشاد» که فتح الله و امینه پاکروان یک حیوانی را اسیر کردهاند و بعد میکشند، آمده است: فتحالله قلب حیوان را درآورد و در دستانش گرفت و گفت:باز کن چشمهاتو و نگاه کن. قلب این مردم دینداری و اعتقاداتشونه. باید این قسمت را از کار انداخت. باید حمله کرد و نابودش کرد. برای انجام اون چیزی که خواسته تو و شاهه نباید قلب مردم کار کنه. دین پر... دینداری تموم... .» همه اینها باعث شد فتحالله پاکروان که در ابتدای انتصابش در استانداری خراسان، اعتقاد داشت که باید گفتوگو کرد و با گفتن مطالبی مثل: «این اقدامات باید خیلی عاقلانه و با متانت و بدون اینکه کسی را عنفا مجبور به کشف حجاب نمایید اجرا گردد.» به سمت اعمال نظرات خودش با زور باتوم رفت و با صادر کردن بخشنامهای از همه بخواهد که مقابل حجاب بایستند. «... لازم است به تمام ماموران محلی اخطار نمایید که عموم آنها موظفند در پیشرفت نهضت بانوان تشریک مساعی نموده و خود آنها در این امر پیشقدم باشند و در جشنها نیز عموما باید با بانوان خود حضور به هم رسانند و همچنین باید بدانند اندک قصور در این بابت موجب مسئولیت شدید و ممکن است منجر به انفصال و تعقیب آنها بشود. سایر اهالی نیز باید در نهضت بانوان شرکت نموده و آنهایی که در این قسمت ساعی هستند باید تشویق و کسان دیگر توبیخ و مورد مواخذه واقع شوند و مخصوصا به اشخاصی که بانوان خود را در خانه نگاه میدارند باید اخطار شود که این امر ناپسندیده عاقبت خوبی برای آنها نخواهد داشت، زیرا اشخاص مخل نهضت نسوان بدون هیچگونه ملاحظه تبعید خواهند شد. وصول این بخشنامه و نتیجه اقدامات و عملیات خود را مرتبا گزارش دهید.»
زنی که میخواست مشهد را پاریسی دیگر کند
«امینه پاکروان، باغ نادری را برانداز کرد، شاید محل مناسبی برای جشن باشد، اما آدمهای کتابخانه معارف در آنجا هیچ کمکی به او نمیتوانستندکنند، اصلا از رفتارشان فهمیده میشد مخالف آنچه او میگوید، هستند؛ با فرمان شاه و طرح لباس متحدالشکل مخالفند، چه رسد به برگزاری جشن و حضور زنان و مردان کنار هم، آنهم با سروشکل و لباسی که او میخواهد.»
اینها را گفتم تا بگویم از زنی که از راهی دور آمده بود تا همه آنچه در رویاهایش داشت را در شهری مذهبی اجرا کند و به قول خودش پاریسی دیگر بسازد. امینه پاکروان فرزند حسنخان مظاهر در سال 1271هجری شمسی به دنیا آمد. مادرش الیسفون هرتسفلد زنی اتریشیتبار و فرزند یک افسر نیروی دریایی بود. خانواده پدری امینه پاکروان از صاحبمنصبان دولتی و سیاستمدار بودند و پدرش نیز هنگام تولد او در استانبول بهعنوان کارمند در سفارت دولت عثمانی کار میکرد. امینه سه سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و حضانتش را مادرش الیسفون هرتسفلد به عهده گرفت. پس از فوت پدر، مادرش وی را به صومعهای در بندر تریست برد و در آنجا زندگی کرد. در سال ۱۲۸۸ هجری شمسی با فتحالله مشیرحضور که در آن زمان از اعضای سفارت ایران در استانبول بود، ازدواج کرد. بعد از مدتی فتحالله مشیرحضور، فامیلی خود را به پاکروان تغییر داد و همسرش نیز همین نام خانوادگی را برای خود برگزید و به امینه پاکروان مشهور شد. سالهای اول زندگی مشترک را در ترکیه، مصر، اتریش، آلمان، فرانسه و بلژیک گذراند. پس از تولد دختر و پسرش چندین سال در بلژیک و فرانسه اقامت کرد تا تحصیلات فرزندانش به پایان رسید. امینه در مصر با نام مستعار ایراندخت مقالههایی درباره ایران در نشریههای قاهره نوشت و با همین نام در مصر به شهرت رسید. کتاب «شاهزاده گمنام (امیر بیتاریخ)» را در سال ۱۹۴۴م به رشته تحریر درآورد و سپس به نوشتن کتابها و رمانهای «نسل چهارم»، «آغامحمدخان» و «عباسمیرزا» پرداخت. او علاقه زیادی به تاریخ ایران در قرن ۱۹م داشت. امینه پاکروان ندیمه شمس پهلوی بود و به همین جهت اغلب در میهمانیهای شاه حضور داشت. امینه در ذهنش همیشه این مساله را داشته که باید ایران و شهرهای دیگر را جوری معرفی کرد که خارجیها فکر نکنند دارند به یک کشور دیگر میروند بلکه رنگ و لعاب در شهرها جوری باشد که فکر کنند ایران همان کشور خودشان است و مشابه همان چیزی را برایشان رقم بزنیم که در کشورشان است. او چند سال در مشهد همراه شوهرش بود، بعدها بهعنوان دوست کنار دختر شاه سالها در ایران زندگی کرد. بهعنوان استاد در دانشگاه تهران تدریس کرد. چند کتاب نوشت. سعی کرد تاریخ تذهیب ایران را به دنیا معرفی کند، اما این اتفاقات باعث نشد در روایتهای شفاهی مردم از تاریخ مشهد به نیکنامی از او یاد شود.
کلاهپهلوی و ادامه داستان پاکروانها
فرخ باستانی، جوانی ایرانی از طبقه فقیر جامعه است. او پس از تحصیل در مدرسه دارالفنون تهران، برای ادامه تحصیل به پاریس میرود. پاریس در روزهای پس از جنگجهانی اول شرایط سختی دارد. این وضعیت فشار زیادی به فرخ میآورد. او طی حوادثی با دختری ایرانی ـ فرانسوی به نام بلانش آشنا میشود که از پدری فرانسوی و مادری ایرانی متولد شده است.
فرخ طی ماجراهایی با بلانش ازدواج میکند و موفق میشود سمت منشی گری حسن تقیزاده، سفیر وقت ایران در پاریس را در فاصله سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۴ به دست آورد. تقیزاده هنگام بازگشت فرخ باستانی به ایران، طی نامهای خطاب به علیاصغر حکمت، وزیر فرهنگ و معارف توصیه میکند از فرخ در دستگاه حکومت استفاده کند.
حکمت نیز به محمود جم، وزیر داخله توصیه فرخ را میکند و به این ترتیب فرخ باستانی به سمت فرماندار یک شهرستان کوچک کویری به نام سامان منصوب میشود. فرخ پس از حضور در آن شهرستان بهمرور اقدام به تخریب بافت سنتی شهر و جایگزین کردن آن با خیابانی مدرن و مغازههایی جدید میکند. حضور همسر فرانسوی او در آن شهر کوچک و مذهبی نیز بهمرور باعث بروز تغییراتی در شهر میشود. چندی بعد با صدور فرمان کشف اجباری حجاب بانوان، اتفاقهای تازهای در شهر سامان رخ میدهد؛ اتفاقاتی که مرحوم سیدضیاالدین دری در سریال کلاهپهلوی تصویر کرده است، شباهت زیادی با وقایعی دارد که در مشهد و واقعه گوهرشاد به وقوع میپیوندد؛ زنی دورگه، معمولا ایرانی و فرانسوی، رسیدن به یک شهر و روستا در ایران و برداشتن حجاب از سر زنان و اینکه چه تفسیری برای این کار داشتند را باید در نگاه دولت و حکومت آن زمان دانست که از غرب فقط همین را یاد گرفتند که باید زنان حجاب نداشته باشند و به قول امینه پاکروان شبیه به همان مردان و زنان پاریسی بشوند.
جانمایه داستان، سفری تاریخی است
معصومه خوانساری
همیشه خواندن و شنیدن وقایع تاریخی از زبان و قلم کسانی که قصهگوهای خوبی هستند، جذاب و سرگرمکننده است. تشکری قصهگوی خوبی است. دنیای « اوسنهی گوهرشاد» را میشناسد، به اقلیم و راهها و بناهای تاریخی و خود تاریخی که دستمایه رمانش قرار داده، اشراف کامل دارد و با این شناخت، روایت را به نفع موقعیتهای داستانی پیش میبرد.
از همان صفحات نخست و در صفحه 6 کتاب، با خواندن معرفی نویسنده در فصل «بازگشت به حال» و با جملات «من بهعنوان نویسنده کتابی که میخونید...» درمییابیم نویسنده در داستان حضور دارد، اظهارنظر میکند، مخاطب را به چالش میکشد و همراهیاش را میطلبد. در کتاب، رد پا و حضور مستقیم نویسنده را میبینیم که شاید طعنه به پستمدرنبودن میزند. شاید هم تشکری خواسته به کمک زاویهدید منِ راوی و تکگویی و مصاحبه با قهرمانهای کتاب و دومشخص، فرمها را به سخره بگیرد و شاید هم نوآوری کند. نویسندهای که مستقیما وارد رمانش میشود و شخصا با مخاطبش حرف میزند، به خواننده این امکان را میدهد تا صدای شخصیتهایی را که کنش و واکنشهای داستانی را انجام میدهند، بشنود. شاید با این شیوه روایت میخواهد خیال مخاطبش را راحت کند که من آنجا بودهام و وقایع را دقیقا دیدهام. باور کنید و به من اعتماد کنید! اینجور روایتکردن، توجه مخاطب را بیشتر به نویسنده و حضورش جلب میکند تا خود داستان. بهتر است تأمل بیشتری بر این شیوه روایت کرد و اینکه حضور نویسنده به این پررنگی نباشد. نویسنده از صفحه 7 با تغییر فونت و هایلایتکردن گفتوگوهایش، در بطن ماجراها حضور دارد و ممکن است خط طرح را کمرنگ کند. راوی در فصل «کمی قبل» و فصل «کمی بعد» در 51 بند، از ابتدا تا انتهای داستانی را که هنوز گفته نشده، بهاختصار یادآوری میکند!
سعید تشکری در فصل «ملاقات تاریخی»، با عنوان نویسنده، سوار بر کالسکه شاهی، مخاطب را با خود به 800-700 سال قبل میبرد. گوهرشاد بیگم و ندیمه مشکوکش، پریزاد را به داستانش دعوت میکند و به مشهدالرضا میکشاند و ما را در تعلیق حضور مسافران تا اوج داستان و رویارویی مادام پاکروان و گوهرشاد نگه میدارد.
کشمکش خوب، نتیجه شاخبهشاخشدن دو طرف ماجرا نیست؛ نتیجه برخورد ارزشها و اندیشههای دو آدم است. امینه پاکروان، بزرگشده پاریس، در تلاش است تا مشهدالرضا را تبدیل به پاریسی کوچک کند و دستبهدامان اندیشمندان و روشنفکران و فرنگرفتههای مشهد میشود و در مقابلش گوهرشادآغا، نماد سنت و ماندگاری هنر و دین و از اشراف دوره تیموریان، قد علم میکند. پررنگترین تقابل کتاب، تقابل مدرنیته و سنت است که در سراسر کتاب بهصورت یکدست و منظم دیده میشود و نویسنده از شاخهای به شاخه دیگر نمیپرد.
گوهرشاد نماد هویت است و اگر بخواهیم هویت را به زبان ساده معنا کنیم، وجه تمایز فردی با فرد دیگر، از اجتماعی با اجتماع دیگر و ملیتی با ملیت دیگر است. در این رویارویی، مدرنیته در مقابل سنت زانو میزند. اوسنهی گوهرشاد حکایت ملتی است که بر سر داشتههای هویتی خود، در مقابل رضاخان و زورگوییاش میایستد.
رمانک فانتزی «اوسنهیگوهرشاد» ماجرامحور است با نثری روان و طنزی که در بعضی دیالوگهای راوی جریان دارد و حوصله را سر نمیبرد. نویسنده زبان را میشناسد. متاسفانه در این اثر تفاوت لحن نداریم. همه دیالوگهای شخصیتها، چه از پاریس آمده ( پاکروانها) و چه از زمان تیموریان دعوت شده (گوهرشاد و پریزاد) و چه مردم عادی در زمان حال مشهد (معصومه و مادر صادق)، یکدست و یکجور است. با توجه به مشهدیبودن نویسنده و شخصیتها، جالب است که نویسنده لهجه مشهدی را از اثر درز گرفته است.
نویسنده هوشمندانه شخصیتهای فرعی مثل صادق و معصومه را در کنار شخصیتهای اصلی وارد معرکه قصه میکند تا در پیشبرد داستان، بخشی از تاریخ گوهرشاد را بازنمایی کنند. شخصیتها با صداها و روایتهای مختلف بار داستان را به گرده میکشند. بیشترین صداهایی که از روایتها به گوش میرسد، صدای مبارزه، نوآوری و تجدد، صدای مردم و عشق و انقلاب است. یکی دیگر از شخصیتهای کمکی، پریزاد، ندیمه گوهرشاد است که حضور کمرنگی دارد، بیشتر اوقات غایب است و با راوی سر جنگ دارد. حضور کمرنگ پریزاد این شبهه را ایجاد میکند که آیا با حذفش به داستان لطمهای وارد میشود یا وجودش فقط جنبه تزئینی دارد؟
ویژگی ممتاز اثر، تشخصدادن به محتوای آن است. در فصل «چند گزیده از چند کتاب، گزارش، خبر، نامه اداری و... » با مستندات تاریخی روبهرو هستیم و عینا مجلات و اسناد را میخوانیم. تشکری با این ترفند نشان میدهد که شخصیتها به داستان تعهد دارند و خارج از تاریخ نیستند.
در هر صحنه، شخصیت هدفی را دنبال میکند که در ارتباط با کل داستان یا ستون فقرات جریان کلی اثر است. یکی از صحنههای محرک داستان، درگیری فیزیکی پاکروان و گوهرشاد بیگم است که با پرتاب مادام به کافهاش به نقطه اوج نزدیک شده و پیشاپیش از سرانجام کار آگاه میشویم.
پایانبندی اوسنهیگوهرشاد با کل داستان تناسب دارد و منتظر چیزی جز این پایان نیستیم. تشکری برای فرار از پایان تلخ، صادق تیرخورده را از میان قبر دستهجمعی شهدای مسجد گوهرشاد، نیمهجان بیرون میکشد و سر سفره عقد مینشاند و در قالب مصاحبه، سراغ تکتک شخصیتها یا به قول خودش قهرمانها رفته و عقوبتشان را نشانمان میدهد تا پایانی بسته داشته باشیم.
هنرمند در جنگها و انقلابها و بیفرهنگیها تقصیری ندارد؛ ولی اگر اینها را در دسترس جامعه و مخاطبش نگذارد، گناهکار است. کتاب تشکری در نقطهای از تاریخ ایستاده است که در آن دین و سیاست با هم میجنگند. هر هنرمندی باید بتواند به واسطه هنر و تخیلش تاریخ را بازنمایی کند؛ «شاید که تاریخ را نتوان تغییر داد. شاید تقویم گردنکلفتتر از آن است که بتوانی گذشته را در آن عوض کنی؛ اما میشود تاریخ را کاوید، گذشته را زیرورو کرد و اگر نوشتن را بدانی، یقینا میتوانی بر همان شایدها هم غلبه کنی. با گفتن گذشته میتوان آینده را تغییر داد؛ بیشک!» مساله مهم بعد از خواندن هر کتابی این است که آیا داستان، خواننده را مجبور میکند آن را برای بقیه تعریف و دیگران را ترغیب به خواندن کتاب کند؟ اینکه کتاب چقدر در ذهنها باقی میماند؟ خواندن کتاب تشکری را با روایت ساده و یکدست و مساله تاریخیاش، میتوان به بقیه پیشنهاد داد. تشکری مشهدی در قالب قصهای سرراست و خلاصه توانسته تاریخ را بازخوانی کند و آن را نمایش دهد. خواندن رمانک فانتزی خالی از لطف نیست و میتوان در سراسر کتاب، قصهای را با کشمکشها و تعلیق مناسبش پی گرفت.
کلام آخر...
گوهرشادبانو در صحن خود و بقیه صحنها چرخید؛ چقدر جنازه، چقدر خون، چقدر زخمی! گوهرشاد نشست و دست کشید بر کاشیهای صحن گوهرشاد و ایوانهای اطراف، خون نشسته بود بر دیوارها؛ خون بیگناهانی که اگر هم شسته شود تا ابد جای آن پاک نخواهد شد.
منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسندگان: عاطفه جعفری، معصومه خوانساری
- طرحی داری امینه؟
- فک کن خیابانهای سنگفرش... ساختمونهایی با سبک فرانسه... فروشگاهها و کافهها... هر شهر میشه یه پاریس!
- از خود مشهد شروع کن امینه... درسته استاندار خراسان بزرگ هستم اما تمرکزمون رو مشهد باشه. این شهر خیلی عقبه... زنها رو نگاه کن... مردها رو ببین. لباس پوشیدنشون... رفتارشون... مهمونیهاشون...
- باشه... از مشهد شروع کنیم. این شهر چند تا پارتی لازم داره... به سبک اروپایی. شبنشینی... جشن بالماسکه... شراب فرانسوی کنار خاویار ایرانی...
این چند خط شما را میبرد به دل تاریخ، به همان زمانی که هنوز اتفاقی در مشهد نیفتاده و مسجد معروف حرم امام رضا(ع)، آن اتفاق خونبار را به خود ندیده است. تعداد زیادی از ما فقط حادثه مسجد گوهرشاد را شنیدهایم. اتفاقی که هنوز که هنوز است در دل تاریخ وجود دارد و شاید ناگفتههای زیادی هم از آن وجود داشته باشد. امروز و در این صفحه به بهانه نزدیک شدن به این واقعه تاریخی، میخواهیم روایتهایی را که در تاریخ از این اتفاق وجود دارد بگوییم و از طرف دیگر کتاب جدید سعید تشکری با عنوان «اوسنهی گوهرشاد»، باعث شد تا جور دیگری واقعه گوهرشاد را بخوانیم و روایت کنیم و بگوییم از امینه و فتحالله پاکروان که شاید اسمشان را خیلی نشنیده باشید.
استانداری که دستور کشف حجاب مشهد را داد!
فتحالله پاکروان گفت: «این مردم مقاومت میکنن، اما من کوتاه نمیام. قدرت دست ماست. پس هر چی ما بخوایم باید همون بشه. آدمای ما کم هستن. باید آدم پیدا کنیم.» پاکروان مامور اجیر کرد برای پیدا کردن آدمهایی که با استاندار خراسان همراه بشوند...
بله. قضیه به همین راحتی بود برایشان. اینکه مامور اجیر کنند تا کارشان پیش برود. تا بتوانند کشف حجاب را برای زنان و کلاه پهلوی را برای مردان اجباری کنند. اما فتحالله پاکروان چه کسی بود؟ فتحالله مشیرحضور، معروف به فتحالله پاکروان، فرزند حاج میرزاکاظم مشیرلشکر در سال 1259 هجری شمسی در تبریز به دنیا آمد. مادرش دختر میرزا تقیخان امیرکبیر وزیر معروف ناصرالدین شاه قاجار بود. فتحالله پس از انجام تحصیلات مقدماتی، برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و از مدرسه نظامی سنسیر پاریس فارغالتحصیل گردید و به ایران بازگشت. در سال ۱۲۸۰ه. ش به خدمت در وزارت امور خارجه مشغول شد و پس از مدتی ژنرال قنسول ازمیر گردید. در آنجا با امینه دختر حسنخان مظاهر آشنا شد و با او ازدواج کرد. در دوره دوم مجلس به نمایندگی مجلس شورای ملی برگزیده شد و پس از پایان دوره نمایندگی، بهعنوان وابسته نظامی به ترکیه و سپس روسیه رفت. او وزیر مختار ایران در مصر، اتریش، ایتالیا، مجارستان و چکسلواکی نیز بود. پاکروان در سال ۱۳۱۳هجری شمسی به ایران بازگشت و به استانداری خراسان منصوب شد.
در ماجرای تغییر کلاه مردم به کلاه فرنگی و کشف حجاب، به خاطر اجرای طرح توسط پاکروان، تظاهرات و قیام مسجد گوهرشاد به وجود آمد که باعث به شهادت رسیدن بسیاری از زوار و مردم مشهد در داخل حرم امام رضا(ع) شد. باقر عاقلی؛ پژوهشگر و مورخ درباره نقش پاکروان در حادثه مسجد گوهرشاد میگوید: «فتحالله پاکروان عقیده داشت که در مقابل مقاومت مردم باید اعمال قدرت کرد و به زور سرنیزه مردم را وادار ساخت که از کلاه فرنگی استفاده کنند.»فتحالله پاکروان در ماجرای مسجد گوهرشاد محمدولیخان اسدی را متهم به تحریک آشوب در شهر مشهد کرد و به همین جهت اسدی از نیابت آستان قدس رضوی برکنار شد و سپس بازداشت گردید. در بخشی از کتاب «اوسنهی گوهرشاد» که فتح الله و امینه پاکروان یک حیوانی را اسیر کردهاند و بعد میکشند، آمده است: فتحالله قلب حیوان را درآورد و در دستانش گرفت و گفت:باز کن چشمهاتو و نگاه کن. قلب این مردم دینداری و اعتقاداتشونه. باید این قسمت را از کار انداخت. باید حمله کرد و نابودش کرد. برای انجام اون چیزی که خواسته تو و شاهه نباید قلب مردم کار کنه. دین پر... دینداری تموم... .» همه اینها باعث شد فتحالله پاکروان که در ابتدای انتصابش در استانداری خراسان، اعتقاد داشت که باید گفتوگو کرد و با گفتن مطالبی مثل: «این اقدامات باید خیلی عاقلانه و با متانت و بدون اینکه کسی را عنفا مجبور به کشف حجاب نمایید اجرا گردد.» به سمت اعمال نظرات خودش با زور باتوم رفت و با صادر کردن بخشنامهای از همه بخواهد که مقابل حجاب بایستند. «... لازم است به تمام ماموران محلی اخطار نمایید که عموم آنها موظفند در پیشرفت نهضت بانوان تشریک مساعی نموده و خود آنها در این امر پیشقدم باشند و در جشنها نیز عموما باید با بانوان خود حضور به هم رسانند و همچنین باید بدانند اندک قصور در این بابت موجب مسئولیت شدید و ممکن است منجر به انفصال و تعقیب آنها بشود. سایر اهالی نیز باید در نهضت بانوان شرکت نموده و آنهایی که در این قسمت ساعی هستند باید تشویق و کسان دیگر توبیخ و مورد مواخذه واقع شوند و مخصوصا به اشخاصی که بانوان خود را در خانه نگاه میدارند باید اخطار شود که این امر ناپسندیده عاقبت خوبی برای آنها نخواهد داشت، زیرا اشخاص مخل نهضت نسوان بدون هیچگونه ملاحظه تبعید خواهند شد. وصول این بخشنامه و نتیجه اقدامات و عملیات خود را مرتبا گزارش دهید.»
زنی که میخواست مشهد را پاریسی دیگر کند
«امینه پاکروان، باغ نادری را برانداز کرد، شاید محل مناسبی برای جشن باشد، اما آدمهای کتابخانه معارف در آنجا هیچ کمکی به او نمیتوانستندکنند، اصلا از رفتارشان فهمیده میشد مخالف آنچه او میگوید، هستند؛ با فرمان شاه و طرح لباس متحدالشکل مخالفند، چه رسد به برگزاری جشن و حضور زنان و مردان کنار هم، آنهم با سروشکل و لباسی که او میخواهد.»
اینها را گفتم تا بگویم از زنی که از راهی دور آمده بود تا همه آنچه در رویاهایش داشت را در شهری مذهبی اجرا کند و به قول خودش پاریسی دیگر بسازد. امینه پاکروان فرزند حسنخان مظاهر در سال 1271هجری شمسی به دنیا آمد. مادرش الیسفون هرتسفلد زنی اتریشیتبار و فرزند یک افسر نیروی دریایی بود. خانواده پدری امینه پاکروان از صاحبمنصبان دولتی و سیاستمدار بودند و پدرش نیز هنگام تولد او در استانبول بهعنوان کارمند در سفارت دولت عثمانی کار میکرد. امینه سه سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و حضانتش را مادرش الیسفون هرتسفلد به عهده گرفت. پس از فوت پدر، مادرش وی را به صومعهای در بندر تریست برد و در آنجا زندگی کرد. در سال ۱۲۸۸ هجری شمسی با فتحالله مشیرحضور که در آن زمان از اعضای سفارت ایران در استانبول بود، ازدواج کرد. بعد از مدتی فتحالله مشیرحضور، فامیلی خود را به پاکروان تغییر داد و همسرش نیز همین نام خانوادگی را برای خود برگزید و به امینه پاکروان مشهور شد. سالهای اول زندگی مشترک را در ترکیه، مصر، اتریش، آلمان، فرانسه و بلژیک گذراند. پس از تولد دختر و پسرش چندین سال در بلژیک و فرانسه اقامت کرد تا تحصیلات فرزندانش به پایان رسید. امینه در مصر با نام مستعار ایراندخت مقالههایی درباره ایران در نشریههای قاهره نوشت و با همین نام در مصر به شهرت رسید. کتاب «شاهزاده گمنام (امیر بیتاریخ)» را در سال ۱۹۴۴م به رشته تحریر درآورد و سپس به نوشتن کتابها و رمانهای «نسل چهارم»، «آغامحمدخان» و «عباسمیرزا» پرداخت. او علاقه زیادی به تاریخ ایران در قرن ۱۹م داشت. امینه پاکروان ندیمه شمس پهلوی بود و به همین جهت اغلب در میهمانیهای شاه حضور داشت. امینه در ذهنش همیشه این مساله را داشته که باید ایران و شهرهای دیگر را جوری معرفی کرد که خارجیها فکر نکنند دارند به یک کشور دیگر میروند بلکه رنگ و لعاب در شهرها جوری باشد که فکر کنند ایران همان کشور خودشان است و مشابه همان چیزی را برایشان رقم بزنیم که در کشورشان است. او چند سال در مشهد همراه شوهرش بود، بعدها بهعنوان دوست کنار دختر شاه سالها در ایران زندگی کرد. بهعنوان استاد در دانشگاه تهران تدریس کرد. چند کتاب نوشت. سعی کرد تاریخ تذهیب ایران را به دنیا معرفی کند، اما این اتفاقات باعث نشد در روایتهای شفاهی مردم از تاریخ مشهد به نیکنامی از او یاد شود.
کلاهپهلوی و ادامه داستان پاکروانها
فرخ باستانی، جوانی ایرانی از طبقه فقیر جامعه است. او پس از تحصیل در مدرسه دارالفنون تهران، برای ادامه تحصیل به پاریس میرود. پاریس در روزهای پس از جنگجهانی اول شرایط سختی دارد. این وضعیت فشار زیادی به فرخ میآورد. او طی حوادثی با دختری ایرانی ـ فرانسوی به نام بلانش آشنا میشود که از پدری فرانسوی و مادری ایرانی متولد شده است.
فرخ طی ماجراهایی با بلانش ازدواج میکند و موفق میشود سمت منشی گری حسن تقیزاده، سفیر وقت ایران در پاریس را در فاصله سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۴ به دست آورد. تقیزاده هنگام بازگشت فرخ باستانی به ایران، طی نامهای خطاب به علیاصغر حکمت، وزیر فرهنگ و معارف توصیه میکند از فرخ در دستگاه حکومت استفاده کند.
حکمت نیز به محمود جم، وزیر داخله توصیه فرخ را میکند و به این ترتیب فرخ باستانی به سمت فرماندار یک شهرستان کوچک کویری به نام سامان منصوب میشود. فرخ پس از حضور در آن شهرستان بهمرور اقدام به تخریب بافت سنتی شهر و جایگزین کردن آن با خیابانی مدرن و مغازههایی جدید میکند. حضور همسر فرانسوی او در آن شهر کوچک و مذهبی نیز بهمرور باعث بروز تغییراتی در شهر میشود. چندی بعد با صدور فرمان کشف اجباری حجاب بانوان، اتفاقهای تازهای در شهر سامان رخ میدهد؛ اتفاقاتی که مرحوم سیدضیاالدین دری در سریال کلاهپهلوی تصویر کرده است، شباهت زیادی با وقایعی دارد که در مشهد و واقعه گوهرشاد به وقوع میپیوندد؛ زنی دورگه، معمولا ایرانی و فرانسوی، رسیدن به یک شهر و روستا در ایران و برداشتن حجاب از سر زنان و اینکه چه تفسیری برای این کار داشتند را باید در نگاه دولت و حکومت آن زمان دانست که از غرب فقط همین را یاد گرفتند که باید زنان حجاب نداشته باشند و به قول امینه پاکروان شبیه به همان مردان و زنان پاریسی بشوند.
جانمایه داستان، سفری تاریخی است
معصومه خوانساری
همیشه خواندن و شنیدن وقایع تاریخی از زبان و قلم کسانی که قصهگوهای خوبی هستند، جذاب و سرگرمکننده است. تشکری قصهگوی خوبی است. دنیای « اوسنهی گوهرشاد» را میشناسد، به اقلیم و راهها و بناهای تاریخی و خود تاریخی که دستمایه رمانش قرار داده، اشراف کامل دارد و با این شناخت، روایت را به نفع موقعیتهای داستانی پیش میبرد.
از همان صفحات نخست و در صفحه 6 کتاب، با خواندن معرفی نویسنده در فصل «بازگشت به حال» و با جملات «من بهعنوان نویسنده کتابی که میخونید...» درمییابیم نویسنده در داستان حضور دارد، اظهارنظر میکند، مخاطب را به چالش میکشد و همراهیاش را میطلبد. در کتاب، رد پا و حضور مستقیم نویسنده را میبینیم که شاید طعنه به پستمدرنبودن میزند. شاید هم تشکری خواسته به کمک زاویهدید منِ راوی و تکگویی و مصاحبه با قهرمانهای کتاب و دومشخص، فرمها را به سخره بگیرد و شاید هم نوآوری کند. نویسندهای که مستقیما وارد رمانش میشود و شخصا با مخاطبش حرف میزند، به خواننده این امکان را میدهد تا صدای شخصیتهایی را که کنش و واکنشهای داستانی را انجام میدهند، بشنود. شاید با این شیوه روایت میخواهد خیال مخاطبش را راحت کند که من آنجا بودهام و وقایع را دقیقا دیدهام. باور کنید و به من اعتماد کنید! اینجور روایتکردن، توجه مخاطب را بیشتر به نویسنده و حضورش جلب میکند تا خود داستان. بهتر است تأمل بیشتری بر این شیوه روایت کرد و اینکه حضور نویسنده به این پررنگی نباشد. نویسنده از صفحه 7 با تغییر فونت و هایلایتکردن گفتوگوهایش، در بطن ماجراها حضور دارد و ممکن است خط طرح را کمرنگ کند. راوی در فصل «کمی قبل» و فصل «کمی بعد» در 51 بند، از ابتدا تا انتهای داستانی را که هنوز گفته نشده، بهاختصار یادآوری میکند!
سعید تشکری در فصل «ملاقات تاریخی»، با عنوان نویسنده، سوار بر کالسکه شاهی، مخاطب را با خود به 800-700 سال قبل میبرد. گوهرشاد بیگم و ندیمه مشکوکش، پریزاد را به داستانش دعوت میکند و به مشهدالرضا میکشاند و ما را در تعلیق حضور مسافران تا اوج داستان و رویارویی مادام پاکروان و گوهرشاد نگه میدارد.
کشمکش خوب، نتیجه شاخبهشاخشدن دو طرف ماجرا نیست؛ نتیجه برخورد ارزشها و اندیشههای دو آدم است. امینه پاکروان، بزرگشده پاریس، در تلاش است تا مشهدالرضا را تبدیل به پاریسی کوچک کند و دستبهدامان اندیشمندان و روشنفکران و فرنگرفتههای مشهد میشود و در مقابلش گوهرشادآغا، نماد سنت و ماندگاری هنر و دین و از اشراف دوره تیموریان، قد علم میکند. پررنگترین تقابل کتاب، تقابل مدرنیته و سنت است که در سراسر کتاب بهصورت یکدست و منظم دیده میشود و نویسنده از شاخهای به شاخه دیگر نمیپرد.
گوهرشاد نماد هویت است و اگر بخواهیم هویت را به زبان ساده معنا کنیم، وجه تمایز فردی با فرد دیگر، از اجتماعی با اجتماع دیگر و ملیتی با ملیت دیگر است. در این رویارویی، مدرنیته در مقابل سنت زانو میزند. اوسنهی گوهرشاد حکایت ملتی است که بر سر داشتههای هویتی خود، در مقابل رضاخان و زورگوییاش میایستد.
رمانک فانتزی «اوسنهیگوهرشاد» ماجرامحور است با نثری روان و طنزی که در بعضی دیالوگهای راوی جریان دارد و حوصله را سر نمیبرد. نویسنده زبان را میشناسد. متاسفانه در این اثر تفاوت لحن نداریم. همه دیالوگهای شخصیتها، چه از پاریس آمده ( پاکروانها) و چه از زمان تیموریان دعوت شده (گوهرشاد و پریزاد) و چه مردم عادی در زمان حال مشهد (معصومه و مادر صادق)، یکدست و یکجور است. با توجه به مشهدیبودن نویسنده و شخصیتها، جالب است که نویسنده لهجه مشهدی را از اثر درز گرفته است.
نویسنده هوشمندانه شخصیتهای فرعی مثل صادق و معصومه را در کنار شخصیتهای اصلی وارد معرکه قصه میکند تا در پیشبرد داستان، بخشی از تاریخ گوهرشاد را بازنمایی کنند. شخصیتها با صداها و روایتهای مختلف بار داستان را به گرده میکشند. بیشترین صداهایی که از روایتها به گوش میرسد، صدای مبارزه، نوآوری و تجدد، صدای مردم و عشق و انقلاب است. یکی دیگر از شخصیتهای کمکی، پریزاد، ندیمه گوهرشاد است که حضور کمرنگی دارد، بیشتر اوقات غایب است و با راوی سر جنگ دارد. حضور کمرنگ پریزاد این شبهه را ایجاد میکند که آیا با حذفش به داستان لطمهای وارد میشود یا وجودش فقط جنبه تزئینی دارد؟
ویژگی ممتاز اثر، تشخصدادن به محتوای آن است. در فصل «چند گزیده از چند کتاب، گزارش، خبر، نامه اداری و... » با مستندات تاریخی روبهرو هستیم و عینا مجلات و اسناد را میخوانیم. تشکری با این ترفند نشان میدهد که شخصیتها به داستان تعهد دارند و خارج از تاریخ نیستند.
در هر صحنه، شخصیت هدفی را دنبال میکند که در ارتباط با کل داستان یا ستون فقرات جریان کلی اثر است. یکی از صحنههای محرک داستان، درگیری فیزیکی پاکروان و گوهرشاد بیگم است که با پرتاب مادام به کافهاش به نقطه اوج نزدیک شده و پیشاپیش از سرانجام کار آگاه میشویم.
پایانبندی اوسنهیگوهرشاد با کل داستان تناسب دارد و منتظر چیزی جز این پایان نیستیم. تشکری برای فرار از پایان تلخ، صادق تیرخورده را از میان قبر دستهجمعی شهدای مسجد گوهرشاد، نیمهجان بیرون میکشد و سر سفره عقد مینشاند و در قالب مصاحبه، سراغ تکتک شخصیتها یا به قول خودش قهرمانها رفته و عقوبتشان را نشانمان میدهد تا پایانی بسته داشته باشیم.
هنرمند در جنگها و انقلابها و بیفرهنگیها تقصیری ندارد؛ ولی اگر اینها را در دسترس جامعه و مخاطبش نگذارد، گناهکار است. کتاب تشکری در نقطهای از تاریخ ایستاده است که در آن دین و سیاست با هم میجنگند. هر هنرمندی باید بتواند به واسطه هنر و تخیلش تاریخ را بازنمایی کند؛ «شاید که تاریخ را نتوان تغییر داد. شاید تقویم گردنکلفتتر از آن است که بتوانی گذشته را در آن عوض کنی؛ اما میشود تاریخ را کاوید، گذشته را زیرورو کرد و اگر نوشتن را بدانی، یقینا میتوانی بر همان شایدها هم غلبه کنی. با گفتن گذشته میتوان آینده را تغییر داد؛ بیشک!» مساله مهم بعد از خواندن هر کتابی این است که آیا داستان، خواننده را مجبور میکند آن را برای بقیه تعریف و دیگران را ترغیب به خواندن کتاب کند؟ اینکه کتاب چقدر در ذهنها باقی میماند؟ خواندن کتاب تشکری را با روایت ساده و یکدست و مساله تاریخیاش، میتوان به بقیه پیشنهاد داد. تشکری مشهدی در قالب قصهای سرراست و خلاصه توانسته تاریخ را بازخوانی کند و آن را نمایش دهد. خواندن رمانک فانتزی خالی از لطف نیست و میتوان در سراسر کتاب، قصهای را با کشمکشها و تعلیق مناسبش پی گرفت.
کلام آخر...
گوهرشادبانو در صحن خود و بقیه صحنها چرخید؛ چقدر جنازه، چقدر خون، چقدر زخمی! گوهرشاد نشست و دست کشید بر کاشیهای صحن گوهرشاد و ایوانهای اطراف، خون نشسته بود بر دیوارها؛ خون بیگناهانی که اگر هم شسته شود تا ابد جای آن پاک نخواهد شد.
منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسندگان: عاطفه جعفری، معصومه خوانساری
https://mananashr.ir/news/31546/
برای ذخیره در کلیپ برد کلیک کنید
نظر بدهید