هفت نکته درباره «من میترا نیستم»
سه شنبه 15 مرداد 1398

هفت نکته درباره «من میترا نیستم»

کتاب «من میترا نیستم» به رغم حجم کمی که دارد، حاوی نکات زیاد و قابل توجّهی است که به برخی از آنها در این نوشتار اشاره شده است.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، منانشر، به نقل از خبرگزاری مهر، محسن شاه‌رضایی، معاون دفتر تکریم بنیاد ملی نخبگان در یادداشت خود بر کتاب «من میترا نیستم» زندگینامه­ شهید زینب (میترا)کمایی که در دهه­ شصت توسط منافقین در شاهین­‌شهر اصفهان به شهادت رسیده است، نوشت: «این کتاب زندگینامه مستندی است به قلم سرکار خانم معصومه رامهرمزی. کتاب «من میترا نیستم» به رغم حجم کمی که دارد، حاوی نکات زیاد و قابل توجّهی است که به برخی از آنها در این نوشتار اشاره شده است:

۱- «من میترا نیستم» در واقع متن تکمیل شده­ «راز درخت کاج» اثر سرکار خانم رامهرمزی است. کتاب اوّل در سال ۱۳۸۸ با اطلاعاتی کلّی‌­تر و بنا به دلایلی که نویسنده در مقدّمه کتاب جدید خود آورده است، به چاپ رسیده بود. امّا از آنجا که «بعد از نوشتن زندگی­نامه شهید کمایی بارها در جمع خوانندگان کتاب قرار گرفتم و سوالات آنها را پیرامون مطالب کتاب شنیدم.»(۱) و به منظور پاسخگویی به این سوالات و سایر ابهامات موجود و پس از گذشت یک دهه از چاپ کتاب اوّل، مجدداً به تحقیق و پژوهش پیرامون زندگی شهید زینب کمایی پرداخته و پس از تکمیل اطلاعات، کتاب «من میترا نیستم» را تدوین کرده است. این کار از دو حیث قابل توجّه و تقدیر است. نخست آنکه نویسنده خود را در برابر پرسش‌های خوانندگان مسئول می‌­پندارد و به جمع‌­آوری اطلاعات با همه سختی­‌هایی که در مقدمه کتاب آمده است، می‌پردازد. دیگر آنکه برای تدوین کتاب تقریباً به تمام منابع اطلاعاتی که فکر می­‌کرده می­‌تواند از آنها هرگونه اطلاعاتی هرچند جزئی را بدست آورد، مراجعه می­‌کند. امّا ای دریغ که برخی از آنها دیگر در قید حیات نیستند و یا اگر هستند اطلاعتشان در اثر گذر زمان به فراموشی سپرده شده است. این زنگ هشداری است برای علاقمندان به کارهای خاطره و مستند دفاع مقدّس که مولّفه زمان را برای انجام کارهای خود به طور جدّی در نظر بگیرند.
۲- برخی از حوادث شرح داده شده در کتاب که به تصویرسازی زندگی خانواده کمایی می‌پردازد، در عین حال حدیث نفس مشکلات و مصایب زن ایرانی در ادوار مختلف است. همان زنی که در کنار تمام زحمات شبانه‌­روزی خود برای تربیت بچه‌­ها و سروسامان دادن به زندگی از هرگونه فداکاری دریغ نمی‌­کند: «همیشه سعی می­‌کردم کاری کنم که بین شوهرم و مادرم اختلاف و ناراحتی پیش نیاید... به نادیده گرفتن خودم در همه زندگی عادت کردم.» (۲)
۳- شرح زندگی ساده، بی‌تکلّف و در عین حال شاد زینب در دوران کودکی تا حدود صفحات ۴۰ کتاب، تصویری خوب و روشن از زندگی قبل از جنگ در خوزستان را به نمایش می‌­گذارد. همان زندگی خوب و قابل قبولی که با شروع جنگ متلاشی شد. این قسمت از کتاب به خوبی چهره کریه جنگ و نقش مخرّب آن روی زندگی مردم عادی و به ویژه زنان و کودکان را به نمایش می­‌گذارد.
۴- ترک آبادان و عزیمت به شهرهای ماهشهر و رامهرمز و شرح وقایع ناگوار روزهای هجران و نیز برخی نامهربانی­‌ها و نامردمی‌­هایی که مادر زینب با پنج فرزند همراه و مادرش در این مدّت می‌­بینند، حدیثی شنیدنی و عبرت‌­آموز است. بازگشت به آبادان و از سرگرفتن زندگی در شرایط سخت محاصره نیز روایتی از عشق به زادگاه است. عشقی که آدمی را تا واپسین لحظات عمر رها نمی‌­کند و خود قوّه­ محرّکی است برای ادامه زندگی: «در روستای چوئیده از لنج پیاده شدیم. دخترها روی زمین سجده کردند و خاک آبادان را بوسیدند...» (۳)
۵- مظلومیّت زن ایرانی در جای­جای این کتاب مشهود است. راستی برای مادری که غم هجران فرزند عزیزش را دارد چه چیز ناگوارتر از آنکه او را حتی در زمره مادر شهید نیز به حساب نیاورند؟ «باور شهادت یک دختر چهارده ساله برای خیلی از مردم سخت بود.بعضی‌­ها حتی سختشان بود که زینب را شهید بخوانند... کسانی که می­‌شنیدند دخترم شهید شده است، با تعجّب می‌پرسیدند: مگه شهید دختر هم داریم ؟!»(۴)
۶- جنگ با همه سختی‌­ها و مصیبت­‌هایش امّا خود عامل رشد افراد درگیر هم بود. حسّ عزّت نفس، قدر داشته‌­ها را دانستن و از همه مهم‌­تر عزیز داشتن یکدیگر از جمله آنها بود: «با خود عهد کردم که دیگر در هیچ شرایطی زیر بار منّت هیچکس نروم» (۵)  علاوه بر آن وقتی مادر زینب فرزندش را مظلومانه از دست می‌دهد، ناگهان از زنی ساده، بی­‌حاشیه و خجالتی به شیرزنی تبدیل می­‌شود که برای گرفتن انتقام از قاتلین دختر بی­گناه و نوجوانش روز را از شب نمی­‌شناسد. آیا این تنها قدرت و عشق مادری است که پس از فقدان فرزند چنین جلوه­‌گر شده است یا مظلومیّت دختر شهید است که در مادر به یک انرژی سرشار و لایتنهی تبدیل شده است؟ «داغ بزرگی روی دلم بود که تا ابد سرد نمی شد. هر جای خانه می­‌رفتم، ردپای زینب را می‌­دیدم. شب و روز دخترم همراهم بود. با رفتن زینب هر چیز دنیا بی‌رنگ و بی‌ارزش شد» (۶) هرچه بود مادر را تبدیل به موجودی دیگر کرده بود: «خودم را آدم دردمندی می­‌دیدم، دردمندترین آدمی که با روشنایی روز باید تکیه‌­گاه همه خانواده می‌­شد» (۷) در آن سن و سال سودای باسواد شدن داشت: «گفتم از امروز نهضت سوادآموزی ثبت­‌نام می‌­کنم، خوب درس می­‌خوانم تا خیلی زود وصیّت­نامه دخترم را بدون غلط بخوانم.» (۸)
۷- سرآخر آنکه مطالعه زندگی­نامه شهید زینب کمایی همان‌­گونه که می‌­تواند برای جوانان و نوجوانان مایه امید باشد و الگویی از یک زندگی کوتاه و در عین حال سراسر عرفان و معرفت را به نمایش بگذارد امّا این شرح زندگی و نگرش به دنیا و مافیها برای افراد میانسال و کهنسالی چون صاحب این قلم مایه­ غبطه و حسرت است. وجود الگویی چنین روشن و بیّن ما را از هرگونه عذرو بهانه برای عدم انجام تکالیفمان مبرّا می‌­سازد. باشد که آنها را بشناسیم و به نیکی عمل کنیم.»
۱-کتاب«من میترا نیستم» - مقدّمه
۲-همان؛ صفحه ۳۰
۳-همان؛ صفحه ۱۱۷
۴-همان؛ صفحه ۱۵۱
۵-همان؛ صفحه ۷۹
۶-همان؛ صفحه ۱۴۳
۷-همان؛ صفحه ۱۲۴
۸-همان؛ صفحه ۱۴۶

نظر بدهید