عاقبت خرابی اتومبیل استاندار مرکزی چه شد؟
شنبه 19 مرداد 1398

در افتتاحیه کافه کتاب ترنجستان بهشت مطرح شد؛

عاقبت خرابی اتومبیل استاندار مرکزی چه شد؟

یک شب دوازده شب با ایشان قرار داشتم و از اراک می آمدیم که ماشینمان خراب شد. ساعت دوازده ونیم رسیدیم و من دوازده تا یک با ایشان قرار داشتم. شهید رجایی گفت: فلانی! نیم ساعت بیشتر وقت نداری!

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، منانشر، به نقل از خبرگزاری مشرق، کافه کتاب ترنجستان بهشت با حضور محمدعلی خواجه پیری، استاد دانشگاه پیشکسوت قرآنی و دبیر کارگروه قرآن و عترت بنیاد فرهنگی خاتم الاوصیاء(عج)، محمدحسین موحدی، قاری بین المللی قرآن کریم، سید محمد حسینی، مدیر شرکت ترنج و ترنجستان ها در سطح کشور و جمعی از علاقمندان کتاب و قرآن افتتاح شد.
این کافه کتاب که در خیابان آیت الله کاشانی، خیابان رامین شمالی قرار دارد؛ مجموعه ای از قرآن های خطی و چاپی نفیس به همراه کتاب های به روز مذهبی را در معرض بهره برداری علاقمندان قرار داده است و هر روز از ساعت ۱۰ تا ۲۴ آماده پذیرایی از علاقمندان است.
 

در ابتدای این مراسم، قاری بین المللی محمدحسین موحدی به تلاوت آیاتی از قرآن کریم پرداخت.
 
 

محمدی: معاون سفیر ژاپن به حقانیت قرآن اعتراف کرد
در این مراسم محمدی مدیر کافه کتاب ترنجستان بهشت یکی از معجزات قرآن کریم را «و انا له لحافظون» دانست و گفت: در گذر ایام، هیچ خللی در قرآن رخ نداده و یکی از خاطراتم در بوستان کتاب بود که ویژگی های قرآن را به معاون سفیر ژاپن توضیح می دادم و او گفت: ما هم تورات و انجیل داریم که خیلی بالاتر است. من هم گفتم که اگر شما توانستید ثابت کنید که خللی در این همه نسخه از قؤان و نسخه های دیگری که هست، وجود دارد، من به دین شما درمی آیم. او هم گفت که من قول می دهم اگر نتوانستم ثابت کنم، مشرف به دین اسلام بشوم. بعد از یک ماه و نیم که از این قضایا گذشت مترجمش آمد اینجا و پیام آورد که من خیلی سعی کردم و چند سری هم از قرآن های مختلف عکس انداختم و اعتراف می کنم که هیچ گونه تناقضی پیدا نکردم ولی به خاطر مسئولیت شغلی ام نمی توانم مسلمان شوم ولی قلبا اسلام را به عنوان دین جاویدان قبول دارم.

محمدی در ادامه به معرفی مصحف ایران پرداخت و گفت: مرحوم صادق نجفی ده سال روی این مصحف زحمت کشید و نسخه های خطی قرآن را از موزه های سراسر جهان جمع آوری کرد.

وی افزود: در این مصحف  ۱۸۴ نسخه خطی جمع آوری شده و از سده چهارم هجری تا قرن چهاردهم نسخه های خطی در آن جمع آوری شده است.  متأسفانه بعد از این که اولین سری این قرآن منتشر شد، مرحوم نجفی از بین ما رفت. شیخ الاسلام پسر معمر قذافی (لیبی) این مصحف را دیده بود و اصرار فراوانی داشت که چهار هزار جلدش را با قیمت بالایی از او خریداری کند ولی مرحوم نجفی نپذیرفته بود. البته صد جلدش را به نام مصحف شریف منتشر کردند و به لیی فرستادند.
خواجه پیری: کتابی نداریم که تاریخش آنقدر مثل قرآن روشن باشد
دکتر محمدعلی خواجه پیری سخنران دیگر مراسم افتتاحیه بود. وی در ابتدای سخنانش گفت: من در جوانی به کلیسا رفتم و یک دوره کامل مسیحیت دیدم و گواهینامه ای با نمره بیست دارم. یک دوره ی کامل تورات را هم دیدم و گواهینامه با نمره بیست دارم. من آدم متعصبی نیستم که اگر راجع به قرآن چیزی بگویم خبراز تورات و انجیل نداشته باشم یعنی تورات و انجیل را به طور کامل بلد هستم.

وی افزود: وقتی رئیس دانشگاه بودم یک دختر ارمنی که نابغه بود آمد و گفت: چرا شما ما را زور می کنید که قرآن را یاد بگیریم؟ من ارمنی هستم. گفتم: اگر من تورات و انجیل شما را بلد باشم، شما هم قرآن ما را یاد می گیری؟ گفت: بله. چند سوال کرد و دید من از یک کشیش هم بهتر بلدم. رفت و در امتحان قرآن بیست شد. من به او گفتم: قرآن یک علم است.
این پیشکسوت قرآنی ادامه داد: کتابخانه بزرگی در خانه دارم که حداقل پنج شش هزار جلد کتاب دارد و یک قفسه کامل آن، کتاب های مسیحیت و یهودیت است. در کتاب های دیگر کتابی نداریم که تاریخش آنقدر مثل قرآن روشن باشد. تحقیقات نشان می دهد قرآن هایی که از قرن اول و دوم تا حالا موجود است، سر سوزنی با قرآن امروز ما تفاوت ندارد. هیچ کدام از ادیان و مذاهب کتابشان یک همچین قوت و قدرتی را ندارد.

استاندار اسبق استان مرکزی افزود: افتخار ماست کتابی در اختیار داریم که یقین داریم کلام خداوند است وشیطنت هایی که امروزه دیده می شود خیلی بی مبنا است. امیرالمومنین (ع) وقتی حضرت ختمی میرتبت از دنیا رفتند، ۴۰ روز در منزل نشستند تا قرآن را آن طوری که پیامبر دستور داده بود آماده کردند. عثمان دید قرآن در نقاط مختلف رفته و در آن دست برده شده و از آن قرآن واحد موجود آن زمان را  ۶ نسخه تکثیر کرد و به  ۶ جای مختلف در بصره و کوفه و جاهای دیگر فرستاد و دستور داد مابقی را بسوزانند یعنی قرآن واحد موجود را انتشار داد نه اینکه قرآن را او جمع آوری کرد. اصلاً از حکمت پیامبر دور است که بگوید من پیامبر آخرالزمانم کتاب من هم کتاب آخرالزمان است اما کتابش را جمع و جور نکند و بگذارد و برود.
خواجه پیری ادامه داد: هیچ کدام از مذاهب و ادیان هم این جور راجع به کتاب مقدسشان حساسیت ندارند. مثلاً نمایشگاهی که ما هر سال به صورت بین المللیبرای قرآن  داریم در دنیا بی نظیراست. آن سالی که من مسئول نمایشگاه بودم اسقف اعظم دولتی واشنگتن به ایران آمده بود به نمایشگاه قرآن هم آمد. وقتی من بردمش آن بالای طبقات و از آن بالا نمایشگاه را دید، حیرت کرد که مگر می شود برای یک کتاب مذهبی یک چنین نمایشگاه عظیمی تدارک دید؟ این افتخار ماست. ان شاا... به قرآن عمل هم بکنیم.

این استاد دانشگاه همچنین به لزوم توجه به شادی مردم اشاره کرد و گفت: سابق در عروسی ها مولودی می خواندند و هیچ رقص و آواز و گناه هم نبود ولی برخی مداح های ما اصلاً نمی توانند مولودی بخوانند و حتماً باید مردم را گریه بیندازند! این اصلاً با آن ساختار دینی ما نمی سازد. در روایات داریم که مومن شادی اش در صورتش است و غمش در قلبش است؛ یعنی غمش را به مردم نشان نمی دهد.
دکتر خواجه پیری همچنین به بیان خاطره ای از دوران همکاری شان با شهید رجایی در زمان استانداری استان مرکزی پرداخت و گفت: شهید رجایی دبیر ریاضی من بود و در هندسه بهترین دبیر پایتخت در مدرسه علوی تهران بود. از اخلاقیاتش این بود که مطلقاً در تمام مدتی که در کلاس بود یک دقیقه هم نمی نشست و در کلاس راه می رفت. زنگ تفریح هم به اتاق دبیران نمی رفت و تمام مدت در راهرو راه می رفت و به سوالات بچه ها پاسخ می داد. و سالهای سال هم یک دست لباس تنش بود و چند بار لب آستینش را تا زده و دوخته بود. یادم است اولین بار بعد از نخست وزیری دیدمش همان لباش تنش بود. انسان خود ساخته و عجیب و غریبی بود.
وی در بیان خاطره ای افزود: یک شب دوازده شب با ایشان قرار داشتم و از اراک می آمدیم که ماشینمان خراب شد. ساعت دوازده ونیم رسیدیم و من دوازده تا یک با ایشان قرار داشتم. شهید رجایی گفت: فلانی! نیم ساعت بیشتر وقت نداری! من عصبانی شدم و گفتم آقا تقصیر من نبود و ماشینم خراب شد. گفت: شما می دانستی ماشینت خراب است؟ گفتم: بله. گفت: باید طوری طراحی می کردی که اگر ماشینت خراب شد، دیرت نشود.

خواجه پیری اضافه کرد: نیم ساعت صحبت کردیم و اوقاتم تلخ شد و گفتم: من برای کار مَردم آمدم اینجا حالا شما می خواهی جواب ندهی، نده! یک سفره کوچک انداختند و یک کاسه بزرگ ماست با چهار قاشق آوردند و شام را خوردیم. سپس گفت که حالا چون کار مردم است، ساعت  چهار تا چهار و نیم من خالی است و آن زمان بیا تا جوابت را بدهم. گفتم: یک ماشین به من بدهید. گفت: تو شاگرد من بودی و مرا می شناسی. اگر الان به تو یک ماشین بدهم باید به هر استان یک ماشین بدهم. آیا سزاوار است که از پول بیت المال ۲۴ عدد ماشین بخرم؟!
 
نظر بدهید