وقتی نمی‌خریم و نمی‌خوانیم
یکشنبه 31 شهريور 1398

وقتی نمی‌خریم و نمی‌خوانیم

این اجبارِ به خریدنِ کتاب‌هایی که نیاز نداری همیشه در قفسۀ کتابخانه‌ات باشد، بخشی جدی از خرج و مخارج ماهانۀ زندگی ما شده است که در این روزهای سخت اقتصادی، فشاری مضاعف بر زندگی است.

وقتِ خواستگاری، یکی از موضوعاتی که به خانمی که بعدتر همسرم شد گفتم، این بود که در زندگی ممکن است از پول خورد و خوراک بزنم، اما از خرید کتاب، نه. تقریباً در این سال‌های زندگی که حالا دیگر دورقمی شده‌‌اند، بر همین منوال پیش رفته‌ایم. هی کتاب خریده‌ایم و خوانده‌ایم. و هی کتاب نخریده‌ایم. برای همچو منی، رفتن به کتاب‌فروشی و کتابخانه‌ها، رفتن به تفرجگاهی است دل‌ربا که لابه‌لای عنوان کتاب‌ها و تورقشان، آرزوها، تخیل‌ها، ‌ایده‌ها و نیازهای‌مان را می‌جوییم. و حالا، نبوییدن و ننوشیدن کتاب‌ها، که برای‌مان سخت است، علت‌هایی دارد.
فهرست کتاب‌هایی که نخریده‌ام، عملاً ملغمه‌ای است از دو گونۀ مختلف:
کتاب‌هایی که فعلاً نباید بخوانم؛ چون در سیر فعلی خواندنی‌هایم اختلال ایجاد می‌کند.
و کتاب‌هایی که فعلاً نباید بخوانم؛ چون نمی‌توانم به‌صورت کامل موضوعات مرتبط با آن را مفصل‌خوانی کنم و عملاً حسرت نخواندنشان تا مدت‌ها همراهم خواهد ماند.
گاهی شده که در فاصله‌ای یک‌ماهه، مجبور شده‌ام ده کتاب بخرم و صرفاً بخش‌هایی از آن‌ها را بخوانم. یا خرید آن کتاب یا کتاب‌ها، صرفاً برای مرور سریع مباحث آن بوده است و نیازی به عمیق‌خوانی آن نداشته‌ام و برای همین مرورها مجبور شده‌ام کتاب‌ها را بخرم.
بسیاری از کتاب‌هایی که این روزها می‌خوانم، در کتابخانه‌های محله‌ها هم نیستند که بشود امانتشان گرفت تا نیازی به خریدشان نباشد. این اجبارِ به خریدنِ کتاب‌هایی که نیاز نداری همیشه در قفسۀ کتابخانه‌ات باشد، بخشی جدی از خرج و مخارج ماهانۀ زندگی ما شده است که در این روزهای سخت اقتصادی، فشاری مضاعف بر زندگی است.
چیز دیگری که باعث می‌شود کتابی را نخرم، وضعیت چاپ آن است: نوع و اندازۀ فونت و صفحه‌بندی و جنس کاغذ و روی جلد و این‌جور چیزهای ظاهری که البته برایم خیلی مهم است. بارها شده است به‌‌دلیل همین ویژگی‌ها، کتاب‌هایی را نخریده‌ام و نخوانده‌ام، یا خوب‌بودنِ این ویژگی‌ها در یک کتاب باعث شده تا سرعت خواندن یک کتاب چندین برابر حالت عادی باشد.
همه‌اش هم نخریدن نیست؛ مثلاً کتاب یا کتاب‌هایی می‌خرم و شروع به خواندنشان می‌کنم؛ اما درگیر کار و موضوعی می‌شوم که اجازه نمی‌دهد خواندن را ادامه دهم. هر وقت سر کتابخانه‌ام می‌روم، همان کتاب‌ها خودنمایی می‌کنند و مشت توی صورتم می‌کوبند.
و متأسفانه، صورتمان کبود شده است از همین کتاب‌ها... .
 
 
میثم رمضانعلی
نظر بدهید