دوشنبه 01 مهر 1398
چرا هیچکس این زن را نمیشناسد؟
کتاب با دو داستان موازی پیش میرود و طبیعتاً یک جایی این دو داستان به هم پیوند میخورند. تقریباً هر دو داستان هم با قوتی یکسان روایت میشوند و نشاندهندۀ تسلط نویسنده بر عناصر داستان است.
ما ایرانیها از روزگار دیرین با شعر و داستان آشنا بودهایم. از روایت رمانگونۀ تاریخ بیهقی گرفته تا حکایتهای شیرین گلستان و حکایتها و داستانهایی که رونق بزمهای خانگی و قهوهخانهای بودند؛ اما ادبیات داستانی با شیوۀ مرسوم امروزی سابقۀ زیادی ندارد. با این حال، در همین دوران کوتاه به رشد و بالندگی زیادی رسیده است. همزمان با هنر نویسندگی، فن یا صنعت نقد داستان نیز پابهپای داستان رشد کرده است. همان طور که دنیای داستان با تفاوت تکنیکها و جهانبینیها به وسعت و تنوع هنر داستاننویسی کمک کرده، تنوع دیدگاه نیز باعث تفاوت دیدگاه بین منتقدان شده است. گرچه معمولاً اقبال به یک اثر یا رد آن از سوی جمع کثیری از منتقدان رخ میدهد، گاهی دربارۀ برخی اصول تفاوت دیدگاه کاملاً مشهود است.
مثلاً عدهای از اهل فن مخالفِ غیرهمجنسنویسی هستند؛ یعنی نویسندۀ مرد حق ندارد با زاویۀ دید منِ راوی، وارد دنیای زنانه شود و نویسندۀ زن هم اجازۀ ورود به دنیای مردانه را ندارد. در جلسات نقد هم شاهد این بودهایم که اغلب منتقدان به آثار اینچنینی تاختهاند. اما نویسندگان بسیاری هستند که با رد این نظر، دنیایی خلق میکنند دور از دنیای زیستی خود و چه بسا که در این کار موفق هم میشوند. ندا رسولی در اولین اثر مکتوب خود دست به چنین جسارتی زده و داستانش را با یک راوی غیرهمجنس روایت کرده است. آصال که داستان زندگیاش در دهۀ چهل شمسی میگذرد، جوانی است از خطۀ اردبیل که در چهارچوب دنیای پدرانش نمیگنجد و بهدنبال مفرّی میگردد تا از شهر و دیار خود کوچ کند. بهعلاوه، یک داستان موازی مربوط به دهۀ بیست و حملۀ روسها به ایران و مشکلات و مصائبی که همراه خود آوردند نیز روایت میشود؛ یعنی دو داستان موازی با فاصلۀ زمانی بیستساله.
پیش از آنکه به ادامۀ ماجرا نگاه کنیم، اول باید به این نکته توجه کنیم که آیا نویسندۀ کتاب هیچکس این زن را نمیشناسد در خلق راوی غیرهمجنس موفق عمل کرده است یا نه؟
یک قرارداد نانوشته بین خوانندگان و مخاطبان کتاب و داستان وجود دارد با این مضمون که راوی، همجنسِ نویسنده است؛ یعنی اگر نویسنده زن است، راوی داستان زن است یا برعکس. شاید برای شما هم پیش آمده باشد که بعد از خواندن چند صفحه یا حتی چند فصل از یک کتاب، تازه متوجه راوی غیرهمجنس شده باشید. معمولاً این فهم جدید موجب سردرگمی مخاطب میشود و گاهی باید مجدداً به صفحات قبل رجوع کرد.
ندا رسولی در اولین قدم برای معرفی راوی غیرهمجنس، خوب و درست عمل کرده است. کتاب با این جملات آغاز میشود:
«لحاف را کنار زدم، یک سرمایی نشست به جانم که بیا و ببین! خمیازۀ کشداری کشیدم و گوشههای سبیلم را تاباندم بالا. بعد بلند شدم و رفتم توی اتاق کناری، پیش پدر و خاتون. چراغ علاءالدین وسط اتاق بود. بوی نفت پیچید توی دماغم.»
نویسنده با چند جمله، هم راوی را معرفی کرده و هم مخاطب را به فضای داستان پرتاب کرده است. مخاطب با همین چند جمله و جملات بعدی متوجه میشود که داستان مربوط به چند دهۀ قبل است و ماجراهای آن در جایی دورتر از پایتخت رخ داده است. این فضاسازی بهخوبی در دل داستان نشسته و تصویرسازیهای نابش به زیبایی و لطافت داستان کمک کرده است.
«آب رنگگرفته از بینِ چندتا برگ افتاده کفِ حوض، راه گرفت و رفت.»، «بین همین خدا و پیغمبر گفتنش بود که ناگهان پرندههای روی درختهای دو طرف خیابان و درختهای توی حیاط بقعۀ شیخصفی، همه با هم پریدند و ناگهانی چادر سارگل از بین دندانهایش رها شد و کمی سر خورد پایین و ناگهانی همۀ سرهای جمعیتی که توی خیابان با آن هولووَلا میرفتند، رو به آسمان بلند شد و خیره ماند. صالح دستش را سایهبان چشمش کرد و زل زد به هواپیماهایی که دور میزدند. مدتی خیره ماند و اشک چشمهای آفتابزدهاش را پاک کرد و دوباره سر بالا برد.»
همان طور که قبلاً اشاره شد، کتاب با دو داستان موازی پیش میرود و طبیعتاً یک جایی این دو داستان به هم پیوند میخورند. تقریباً هر دو داستان هم با قوتی یکسان روایت میشوند و نشاندهندۀ تسلط نویسنده بر عناصر داستان است. نویسنده از همۀ عناصر بهخوبی بهره برده است، بهجز تعلیق.
تعلیق عنصری بسیار مهم برای ایجاد کشش و جذابیت داستان است؛ اما در این کتاب در کمترین حد ممکن از آن استفاده شده است. نویسنده برای تحریک کنجکاوی مخاطب تلاش زیادی نکرده و حتی میشود گفت تعلیق داستان تا حدی تعلیق کاذب است. مثلاً آصال به دلایل نامعلومی قصد دارد با دختری به نام هما ازدواج کند؛ دلیلی که عشق نیست؛ اما این دلیلِ مجهول، دلیل محکمی نیست که باعث شود مخاطب صفحات کتاب را با سرعت ورق بزند تا پی به راز آصال ببرد؛ رازی که در یکسوم پایانی کتاب بر ملا میشود. داستان صالح و سارگل هم که مربوط به دهۀ بیست و حملۀ روسها به کشور و اشغال خانههاست، از تعلیق زیادی برخوردار نیست. اینجا بحث چرایی و چگونگی در میان نیست. سؤال اصلی «چه میشود؟» است. گرچه زندگی سارگل و اطرافیان متأثر از حضور اشغالگرانۀ روسهاست، روسها عملاً نقش زیادی در داستان ندارند و بهجز چند صحنه، حضور ملموسی ندارند. مخاطب فقط با نشانههای حضور آنها مواجه است و تأثیری که در سرنوشت مردم دارند. حتی اسم کتاب هم در خدمتِ پیشبرندگی داستان نبود. عنوان هیچکس این زن را نمیشناسد بهعلاوۀ طرح جلد کنجاویبرانگیز، بهاندازۀ کافی جذاب هست که مخاطب را برای دستگرفتن و ورقزدن کتاب کنجکاو کند. اما موضوع اصلی داستان، ناشناختهبودن آن زن نیست. زنی که ناشناختهبودن او محدود به چند دیالوگ کوتاه است و تقریباً از میانۀ داستان هویتش برای خوانندۀ باهوش مشخص میشود.
البته نویسنده برای جذابیت کتاب از ترفندهای زیادی استفاده کرده است. مثل خلق فضای بومی اقلیمی و استفادۀ بجا و بهاندازه از کلمات و عبارات ترکی. نه آنقدر زیاد که برای مخاطب سختخوان باشد و نه آنقدر کم که فضا ملموس نباشد. «بویور»، «تزول»، «ایش قالسا اوستونه قار یاغار». هرکجا هم که لازم بوده، زیرنویس به کمک متن آمده است؛ اما جای خالی آوای ترکی در دیالوگها کاملاً مشهود است. «یک چیزی بگو، دلم ترکید»، «اینها را بینداز بیرون»، «از امروز سرتان را از خانه درنمیآورید»، «از آن روز تا حالا یک کلام پرسیدی انگشت گذاشتهام روی کی؟»
اگر دیالوگها با چاشنی آوای ترکی همراه میشدند، زیبایی کار دوچندان میشد. نثر روان و یکدست، شخصیتپردازی، تلخیص، رفت و برگشتهای بجا و... از ویژگیهایی است که باعث جذابیت کتاب شده است. این کتاب بهعنوان اولین اثرِ خالق خود شایستۀ تحسین است.
انتشارات کتاب نیستان اولین کتاب خانم ندا رسولی را با نام هیچکس این زن را نمیشناسد در سال 1397 با تیراژ 1200 نسخه و قیمت 27000 تومان منتشر کرده است.
نویسنده: فاطمه سلیمانی
مثلاً عدهای از اهل فن مخالفِ غیرهمجنسنویسی هستند؛ یعنی نویسندۀ مرد حق ندارد با زاویۀ دید منِ راوی، وارد دنیای زنانه شود و نویسندۀ زن هم اجازۀ ورود به دنیای مردانه را ندارد. در جلسات نقد هم شاهد این بودهایم که اغلب منتقدان به آثار اینچنینی تاختهاند. اما نویسندگان بسیاری هستند که با رد این نظر، دنیایی خلق میکنند دور از دنیای زیستی خود و چه بسا که در این کار موفق هم میشوند. ندا رسولی در اولین اثر مکتوب خود دست به چنین جسارتی زده و داستانش را با یک راوی غیرهمجنس روایت کرده است. آصال که داستان زندگیاش در دهۀ چهل شمسی میگذرد، جوانی است از خطۀ اردبیل که در چهارچوب دنیای پدرانش نمیگنجد و بهدنبال مفرّی میگردد تا از شهر و دیار خود کوچ کند. بهعلاوه، یک داستان موازی مربوط به دهۀ بیست و حملۀ روسها به ایران و مشکلات و مصائبی که همراه خود آوردند نیز روایت میشود؛ یعنی دو داستان موازی با فاصلۀ زمانی بیستساله.
پیش از آنکه به ادامۀ ماجرا نگاه کنیم، اول باید به این نکته توجه کنیم که آیا نویسندۀ کتاب هیچکس این زن را نمیشناسد در خلق راوی غیرهمجنس موفق عمل کرده است یا نه؟
یک قرارداد نانوشته بین خوانندگان و مخاطبان کتاب و داستان وجود دارد با این مضمون که راوی، همجنسِ نویسنده است؛ یعنی اگر نویسنده زن است، راوی داستان زن است یا برعکس. شاید برای شما هم پیش آمده باشد که بعد از خواندن چند صفحه یا حتی چند فصل از یک کتاب، تازه متوجه راوی غیرهمجنس شده باشید. معمولاً این فهم جدید موجب سردرگمی مخاطب میشود و گاهی باید مجدداً به صفحات قبل رجوع کرد.
ندا رسولی در اولین قدم برای معرفی راوی غیرهمجنس، خوب و درست عمل کرده است. کتاب با این جملات آغاز میشود:
«لحاف را کنار زدم، یک سرمایی نشست به جانم که بیا و ببین! خمیازۀ کشداری کشیدم و گوشههای سبیلم را تاباندم بالا. بعد بلند شدم و رفتم توی اتاق کناری، پیش پدر و خاتون. چراغ علاءالدین وسط اتاق بود. بوی نفت پیچید توی دماغم.»
نویسنده با چند جمله، هم راوی را معرفی کرده و هم مخاطب را به فضای داستان پرتاب کرده است. مخاطب با همین چند جمله و جملات بعدی متوجه میشود که داستان مربوط به چند دهۀ قبل است و ماجراهای آن در جایی دورتر از پایتخت رخ داده است. این فضاسازی بهخوبی در دل داستان نشسته و تصویرسازیهای نابش به زیبایی و لطافت داستان کمک کرده است.
«آب رنگگرفته از بینِ چندتا برگ افتاده کفِ حوض، راه گرفت و رفت.»، «بین همین خدا و پیغمبر گفتنش بود که ناگهان پرندههای روی درختهای دو طرف خیابان و درختهای توی حیاط بقعۀ شیخصفی، همه با هم پریدند و ناگهانی چادر سارگل از بین دندانهایش رها شد و کمی سر خورد پایین و ناگهانی همۀ سرهای جمعیتی که توی خیابان با آن هولووَلا میرفتند، رو به آسمان بلند شد و خیره ماند. صالح دستش را سایهبان چشمش کرد و زل زد به هواپیماهایی که دور میزدند. مدتی خیره ماند و اشک چشمهای آفتابزدهاش را پاک کرد و دوباره سر بالا برد.»
همان طور که قبلاً اشاره شد، کتاب با دو داستان موازی پیش میرود و طبیعتاً یک جایی این دو داستان به هم پیوند میخورند. تقریباً هر دو داستان هم با قوتی یکسان روایت میشوند و نشاندهندۀ تسلط نویسنده بر عناصر داستان است. نویسنده از همۀ عناصر بهخوبی بهره برده است، بهجز تعلیق.
تعلیق عنصری بسیار مهم برای ایجاد کشش و جذابیت داستان است؛ اما در این کتاب در کمترین حد ممکن از آن استفاده شده است. نویسنده برای تحریک کنجکاوی مخاطب تلاش زیادی نکرده و حتی میشود گفت تعلیق داستان تا حدی تعلیق کاذب است. مثلاً آصال به دلایل نامعلومی قصد دارد با دختری به نام هما ازدواج کند؛ دلیلی که عشق نیست؛ اما این دلیلِ مجهول، دلیل محکمی نیست که باعث شود مخاطب صفحات کتاب را با سرعت ورق بزند تا پی به راز آصال ببرد؛ رازی که در یکسوم پایانی کتاب بر ملا میشود. داستان صالح و سارگل هم که مربوط به دهۀ بیست و حملۀ روسها به کشور و اشغال خانههاست، از تعلیق زیادی برخوردار نیست. اینجا بحث چرایی و چگونگی در میان نیست. سؤال اصلی «چه میشود؟» است. گرچه زندگی سارگل و اطرافیان متأثر از حضور اشغالگرانۀ روسهاست، روسها عملاً نقش زیادی در داستان ندارند و بهجز چند صحنه، حضور ملموسی ندارند. مخاطب فقط با نشانههای حضور آنها مواجه است و تأثیری که در سرنوشت مردم دارند. حتی اسم کتاب هم در خدمتِ پیشبرندگی داستان نبود. عنوان هیچکس این زن را نمیشناسد بهعلاوۀ طرح جلد کنجاویبرانگیز، بهاندازۀ کافی جذاب هست که مخاطب را برای دستگرفتن و ورقزدن کتاب کنجکاو کند. اما موضوع اصلی داستان، ناشناختهبودن آن زن نیست. زنی که ناشناختهبودن او محدود به چند دیالوگ کوتاه است و تقریباً از میانۀ داستان هویتش برای خوانندۀ باهوش مشخص میشود.
البته نویسنده برای جذابیت کتاب از ترفندهای زیادی استفاده کرده است. مثل خلق فضای بومی اقلیمی و استفادۀ بجا و بهاندازه از کلمات و عبارات ترکی. نه آنقدر زیاد که برای مخاطب سختخوان باشد و نه آنقدر کم که فضا ملموس نباشد. «بویور»، «تزول»، «ایش قالسا اوستونه قار یاغار». هرکجا هم که لازم بوده، زیرنویس به کمک متن آمده است؛ اما جای خالی آوای ترکی در دیالوگها کاملاً مشهود است. «یک چیزی بگو، دلم ترکید»، «اینها را بینداز بیرون»، «از امروز سرتان را از خانه درنمیآورید»، «از آن روز تا حالا یک کلام پرسیدی انگشت گذاشتهام روی کی؟»
اگر دیالوگها با چاشنی آوای ترکی همراه میشدند، زیبایی کار دوچندان میشد. نثر روان و یکدست، شخصیتپردازی، تلخیص، رفت و برگشتهای بجا و... از ویژگیهایی است که باعث جذابیت کتاب شده است. این کتاب بهعنوان اولین اثرِ خالق خود شایستۀ تحسین است.
انتشارات کتاب نیستان اولین کتاب خانم ندا رسولی را با نام هیچکس این زن را نمیشناسد در سال 1397 با تیراژ 1200 نسخه و قیمت 27000 تومان منتشر کرده است.
نویسنده: فاطمه سلیمانی
https://mananashr.ir/news/32493/
برای ذخیره در کلیپ برد کلیک کنید
نظر بدهید