شنبه 06 مهر 1398
برای کتابهایی که به کتابخانهام نیامدند
الان که قیمت کتاب چندین برابر شده است، باید به کتابها در همان کتابفروشی فقط نگاه کنیم و حسرت آوردن کتابها به کتابخانۀ شخصی را بکشیم.
قطعاً همۀ آدمها در زندگیشان دوست داشتهاند کتابهایی را داشته باشند؛ اما به هر دلیلی نشده است. مثلاً دوستی داشتم که میگفت دلم میخواست در دهۀ سی یا چهل زندگی میکردم، خیلی از نویسندگان و شاعران معاصر را میدیدم، همان لحظه کتابها را از دست خودشان میگرفتم و بعد هم با آنها گفتوگو میکردم. من که عاشق ادبیات هستم و زندگی در داستانها و رمانها برایم عجین شده است، هرچقدر کتاب داشته باشم، باز هم احساس میکنم کم است و راضی نمیشوم به داشتن همین کتابها. شاید اتاقم دیگر جایی نداشته باشد و کتابخانه در چند ردیف پر شده باشد و حتی دیوار اتاقم هم کتابخانهای جداگانه دارد؛ اما همۀ اینها را هم که داشته باشم، باز هم کم است.
همین امسال در نمایشگاه کتاب که قدم میزدم، کتابهایی را که از شاعران معاصر ندارم، مینوشتم؛ مثلاً چند کتاب از قیصر امینپور، سیدحسن حسینی، هوشنگ ابتهاج و خیلیهای دیگر. در داستان هم مثلاً دلم میخواست همۀ کتابهای هوشنگ مرادی کرمانی را داشته باشم. نه برای خودم؛ برای برادرزادۀ هشتسالهام که عاشق کتاب است. اما امسال یک حسرت جدید هم داشتم که در نمایشگاه اضافه شد: تصحیح جدید محمدرضا شفیعی کدکنی بر کتاب تذکرةالاولیا؛ کتابی که نشر سخن آن را منتشر کرده است؛ اما خب قیمتش آنقدر زیاد بود که مطمئناً نمیتوانستم آن را بخرم. هر روز در نمایشگاه، به غرفۀ انتشارات سخن میرفتم و کتاب را نگاه میکردم. اتفاقاً غرفهدار چند باری پرسید که اگر کتاب را میخواهید، تخفیف هم میدهیم؛ اما قیمت سیصدهزار تومان برای یک کتاب کم نیست و حسرت داشتنش به دلم ماند؛ تا زمانی که پولی داشته باشم و بتوانم کتاب را بخرم.
حالا که بحث به اینجا رسید، بگذارید از زمان دانشجویی هم بگویم. کتاب خیلی دوست داشتم و یکجورهایی دلم میخواست همۀ کتابهای داستانی که اسمشان را شنیده بودم، داشته باشم؛ اما بودجۀ لازم را هم نداشتم. برای اینکه کتابها را از دست ندهم، به کتابفروشیهای خیابان انقلاب میرفتم، کتابها را از قفسه برمیداشتم و چندصفحهای میخواندم. بعد دوباره توی قفسه میگذاشتم و به کتابفروشی بعدی میرفتم. در این بین، یکی از کتابفروشها که میدید کار همیشگیام همین است، گفت کتابها را امانت ببر؛ اما قبول نکردم. چون میدانست کتاب خیلی دوست دارم، قیمت کتابها را پایینتر حساب میکرد و مشتری همیشگیاش شدم.
مطمئناً الان که قیمت کتاب چندین برابر شده است، باید به کتابها در همان کتابفروشی فقط نگاه کنیم و حسرت آوردن کتابها به کتابخانۀ شخصی را بکشیم.
عاطفه جعفری
همین امسال در نمایشگاه کتاب که قدم میزدم، کتابهایی را که از شاعران معاصر ندارم، مینوشتم؛ مثلاً چند کتاب از قیصر امینپور، سیدحسن حسینی، هوشنگ ابتهاج و خیلیهای دیگر. در داستان هم مثلاً دلم میخواست همۀ کتابهای هوشنگ مرادی کرمانی را داشته باشم. نه برای خودم؛ برای برادرزادۀ هشتسالهام که عاشق کتاب است. اما امسال یک حسرت جدید هم داشتم که در نمایشگاه اضافه شد: تصحیح جدید محمدرضا شفیعی کدکنی بر کتاب تذکرةالاولیا؛ کتابی که نشر سخن آن را منتشر کرده است؛ اما خب قیمتش آنقدر زیاد بود که مطمئناً نمیتوانستم آن را بخرم. هر روز در نمایشگاه، به غرفۀ انتشارات سخن میرفتم و کتاب را نگاه میکردم. اتفاقاً غرفهدار چند باری پرسید که اگر کتاب را میخواهید، تخفیف هم میدهیم؛ اما قیمت سیصدهزار تومان برای یک کتاب کم نیست و حسرت داشتنش به دلم ماند؛ تا زمانی که پولی داشته باشم و بتوانم کتاب را بخرم.
حالا که بحث به اینجا رسید، بگذارید از زمان دانشجویی هم بگویم. کتاب خیلی دوست داشتم و یکجورهایی دلم میخواست همۀ کتابهای داستانی که اسمشان را شنیده بودم، داشته باشم؛ اما بودجۀ لازم را هم نداشتم. برای اینکه کتابها را از دست ندهم، به کتابفروشیهای خیابان انقلاب میرفتم، کتابها را از قفسه برمیداشتم و چندصفحهای میخواندم. بعد دوباره توی قفسه میگذاشتم و به کتابفروشی بعدی میرفتم. در این بین، یکی از کتابفروشها که میدید کار همیشگیام همین است، گفت کتابها را امانت ببر؛ اما قبول نکردم. چون میدانست کتاب خیلی دوست دارم، قیمت کتابها را پایینتر حساب میکرد و مشتری همیشگیاش شدم.
مطمئناً الان که قیمت کتاب چندین برابر شده است، باید به کتابها در همان کتابفروشی فقط نگاه کنیم و حسرت آوردن کتابها به کتابخانۀ شخصی را بکشیم.
عاطفه جعفری
https://mananashr.ir/news/32546/
برای ذخیره در کلیپ برد کلیک کنید
نظر بدهید