شهنواز؛ ماهی قرمزی در اقیانوس
یکشنبه 06 بهمن 1398

شهنواز؛ ماهی قرمزی در اقیانوس

شهنواز به‌دلیل موضوع ویژه و جدیدی که دارد، تا مدت‌‌ها ذهن مخاطب را به خود مشغول خواهد کرد. انتخاب سوژۀ جدید و نیفتادن در دام تکرار و کلیشه، نه‌تنها قوت این داستان است، بلکه مخاطب را به خواندن سایر آثار رضا رسولی ترغیب می‌‌کند.

همۀ مجالس دعا و سفره و روضۀ دوران کودکی ما یک دعای مشترک داشت: بازشدن راه کربلا؛ راهی که گویی از ازل به روی شیعیان بسته بود و انگار قرار بود تا ابد بسته بماند؛ آن‌‌قدر که دور از دسترس بود. این آرزو آن‌‌قدر محال به نظر می‌‌رسید که وقتی اولین کاروان زوار ایرانی پس از سال‌ها راهی کربلا شدند، با همۀ فهم کودکی و نوجوانی‌ام باور نمی‌‌کردم. یادم هست که چندین بار ناباور پرسیدم که آیا واقعاً راه کربلا باز شده؟ این‌طور بازشدن راه در تصور من نمی‌‌گنجید. توقع داشتم با هیاهو و شور بیشتری این خبر را بشنوم. مثلاً با یک مارش نظامی یا صدای توپ تحویلِ سال، اعلام کنند که راه کربلا باز شد. حالا سال‌ها از آن روزگار می‌‌گذرد و روزبه‌‌روز سیل زوار ایرانی به سمت عتبات عالیات خروشان‌‌تر می‌‌شود. با حضور ایرانیان، بازسازی و گسترش حرمین شریفین نیز پررنگ‌‌تر شده و ایرانیان زیادی در این راه قدم برداشته‌‌اند؛ اما این ساخت‌وساز، مخصوصاً به‌دلیل حضور پررنگ ایرانیان، برای عده‌‌ای شبهه ایجاد کرده است. سؤالی تکراری در ذهن خیلی‌ها وجود دارد مبنی بر اینکه چرا اموال ایرانیان در عراق، خرج ساخت عتبات می‌‌شود؟ عدۀ دیگری نیز مشتاق هستند تا بدانند که روند ساخت‌وساز حرمین شریفین به چه صورت است و چه کسانی مشغول به این کار هستند. رضا رسولی در داستان بلند شهنواز به این دو سؤال پاسخ داده است. در همین شماره، این داستان بلند را بررسی کرده‌ایم.
شهنواز، ماهی قرمزی در اقیانوس
احتمالاً بارها و بارها برای بسیاری از ما پیش آمده که پدیده یا اتفاقی برایمان مجهول بوده، یا دربارۀ ماجرای خاصی دچار سوءتفاهم شده‌‌ایم؛ اما برای رسیدن به جواب، حوصلۀ تحقیق و تفحص نداشته‌ایم. گاهی هم با وجود بررسی‌های فراوان، به‌دلیل نبود اطلاعات کافی و موثق به جواب و نتیجه نرسیده‌ایم. اما گاهی بعد از نتیجه‌نگرفتن‌‌های متعدد، به‌طور اتفاقی راهی برای دسترسی به اطلاعات باز می‌‌شود؛ مثلاً تماشای یک مستند یا خواندن یک کتاب. اگر این سؤال برای شما هم پیش آمده است که هزینۀ ساخت حرمین شریفین از چه راهی تأمین می‌‌شود، یا اگر می‌‌خواهید بدانید روند ساخت‌وساز این اماکن به چه صورت است، رمان شهنواز، جدیدترین اثر رضا رسولی را بخوانید: رمانی با شروعی طوفانی. طوفانی هم به‌معنای اینکه مخاطب با صحنه و دیالوگ به جهان داستان پرتاب می‌‌شود، هم به‌معنای طوفان واقعی. داستان با یکی از طوفان‌‌های صدروزۀ سیستان شروع می‌‌شود. نویسنده بدون هیچ توضیح اضافه‌‌ای، فقط با کنش و واکنش و دیالوگ‌‌گوییِ‌‌ شخصیت‌‌ها در همان خطوط ابتدایی کتاب، زمان و مکان را معرفی و مخاطب را بدون مقدمه، وارد فضای داستان کرده است؛ گویی مخاطب با اولین سکانس یک فیلم مواجه است.
نویسنده از همان ابتدای کار حواسش به ریتم داستان بوده است. ریتم تند داستان تا آخر کتاب حفظ شده و کتاب در هیچ بخشی دچار اطناب نشده است. حتی تا جایی که امکان داشته، از توصیف پویا استفاده کرده است: «مزار که از طوفان شن و ماسه، چشمش به‌صورت یک جزیرۀ قرمز وسط کوه‌‌های شن معلوم بود، لبخندی زد و آجیل‌‌ها را گرفت: "آقا! ننه ماهوو مادر منه، نه خواهرم. خیر ببینی." این را گفت و دستش را مشت کرد و پرید بالای خاور.» شخصیت اصلی داستان جوانی از اهل‌سنت به نام «شهنواز» است که دست تقدیر او را به نجف و کربلا می‌‌کشاند و او خود را همچون ماهی قرمزی در اقیانوس معنا می‌‌بیند. شاید گمان کنید که شهنوازِ داستان ما قرار است در پایان به مذهب شیعه مشرف شود؛ اما رسالت این داستان چیزی فراتر از این حرف‌‌هاست. مخاطب قرار است همراه با شهنواز، دل به آبی آقیانوس بسپارد.
اما در همان ابتدا، یک عامل باعث سردرگمی‌‌ مخاطب می‌‌شود: ویرایش بد کتاب، به‌‌ویژه در فصول ابتدایی. این مشکل به‌خصوص در نقل‌قول‌‌ها و دیالوگ‌‌نویسی‌‌ها باعث توقف مخاطب و کندی خواندن کتاب می‌‌شود. مثلاً انتهای صفحۀ 12 و 13، یکی از شخصیت‌‌ها به نام «سیّد» در حال صحبت‌کردن است. صحبت‌‌های او در سه پاراگراف کوتاه پشت سر هم و با خط فاصلۀ کنار دیالوگ، این شبهه را به وجود می‌‌آورد که دو نفر در حال گفت‌وگو هستند. مخاطب بعد از دقت و تحلیل متن متوجه این ایراد ویراستاری می‌‌شود. این نحوۀ نوشتن می‌‌تواند دو دلیل داشته باشد. اول اینکه ویراستار درکی از داستان نداشته و داستان را به‌صورت ماشینی و مکانیکی ویرایش کرده است. دوم اینکه شاید نویسنده قصد داشته بین صحبت‌‌های سیّد مکث ایجاد کند و با اینتر و خط فاصله این مکث را ایجاد کرده است. البته از نویسندۀ باتجربۀ این کتاب بعید است؛ چون برای ایجاد مکث، شیوه‌‌های مختلفی وجود دارد که قطعاً نویسنده به این شیوه‌‌ها تسلط دارد. شاید هم این به‌‌هم‌‌ریختگی فقط ناشی از سهل‌‌انگاری و بی‌‌توجهی است که باز هم نمی‌شود از آن چشم‌پوشی کرد. ویرایش خوب، چه از طرف نویسنده و چه از طرف ویراستار، یکی از دلایل قوت یک کتاب است. البته تعداد این سهل‌‌انگاری‌‌ها انگشت‌‌شمار است و در روند خواندن داستان خلل زیادی وارد نمی‌‌کند؛ اما بهتر است که در تجدید چاپ‌‌ها این ایراد برطرف شود.
اما نکتۀ مهم‌‌تر از نثر کتاب، منظر و زاویۀ دید کتاب است. داستان از دو منظر روایت می‌‌شود: دانای کل و تک‌‌گویی نمایشی. بعضی از فصل‌‌ها را یک دانای کل غیرمداخله‌‌گر روایت می‌کند. این دانای کل در دام اطناب نمی‌‌افتد و فقط به اندازۀ نیاز به مخاطب اطلاعات می‌‌دهد، نه بیش از آن. برخی از فصل‌‌ها را هم زنی به نام «شهناز» یا همان همسر شهنواز، قهرمان داستان، روایت می‌کند؛ البته با زاویۀ دید تک‌‌گویی نمایشی. شهناز گویا در حال صحبت با یک خبرنگار است؛ خبرنگاری که ما نه چیزی از او می‌‌دانیم و نه صدایش را می‌‌شنویم؛ اما مخاطب شهناز است. شهناز هم از ماجراهای خصوصی زندگی‌‌شان برای خبرنگار صحبت می‌‌کند و هم اطلاعاتی را که شهنواز کسب کرده، در اختیار او می‌‌گذارد. در میانۀ کتاب ممکن است این سؤال برای مخاطب به وجود بیاید که آیا بهتر نبود خود شهنواز بدون واسطه این داستان را تعریف می‌‌کرد؟ اما در پایان داستان، علت این انتخاب روشن می‌‌شود و اینجاست که هوشمندی نویسنده نمایان می‌‌شود؛ نویسنده‌‌ای که قصد دارد در قالب داستان، هم به نحوۀ ساخت‌وساز عتبات اشاره کند، هم به اختلاف بیهودۀ شیعه و سنی؛ اما فقط در حد اشاره. حتی تا جایی پیش می‌‌رود که شیعیان تندرو را نقد می‌‌کند. اگر قرار باشد کتابی معرفی بشود دربارۀ اینکه اسلام دین رأفت و محبت است، قطعاً شهنواز یکی از این دست کتاب‌هاست.
پیش از این گفتیم که این کتاب دچار اطناب نشده است؛ اما شاید به لبۀ دیگر بام نزدیک شده و در حال افتادن از لبۀ تلخیص است. نویسنده به‌سرعت از اتفاقات می‌گذرد و به مخاطب فرصت تحلیل نمی‌‌دهد. حتی خیلی از شخصیت‌‌ها در حد تیپ باقی مانده‌‌اند. مثل شخصیت خبرنگار که نه‌تنها باورپذیر نیست؛ بلکه در پایان هم رفتار عجیبی از خود بروز می‌‌دهد که برای مخاطب درک‌کردنی نیست. حتی شخصیت‌‌پردازی قهرمان داستان هم کامل نمی‌‌شود. بسیاری از عقاید و تفکرات شهنواز را از طریق همسرش متوجه می‌‌شویم، نه از کنش و واکنش‌‌های او. نویسنده در واقع از شهناز کمک گرفته است تا زودتر به مقصود اصلی برسد. گویا برای تمام‌کردن داستانش عجله داشته است. افتادن در دام عجله معمولاً باعث می‌‌شود تا داستان در وجود مخاطب رسوخ نکند و ته‌نشین نشود. داستانی هم که ته‌نشین نشود، قطعاً خیلی زود به دست فراموشی سپرده خواهد شد؛ گرچه شهنواز به‌دلیل موضوع ویژه و جدیدی که دارد، تا مدت‌‌ها ذهن مخاطب را به خود مشغول خواهد کرد. انتخاب سوژۀ جدید و نیفتادن در دام تکرار و کلیشه، نه‌تنها قوت این داستان است، بلکه مخاطب را به خواندن سایر آثار رضا رسولی ترغیب می‌‌کند.
 
 
نویسنده: الهام اشرفی
نظر بدهید